وقتی گلی را دوست دارم، که آن گل نیاز مرا به زیبایی برآورده سازد. وقتی من به آوایی علاقهمند میشوم که آن آوا، نیاز من به نوازش گوشهایم را برآورده سازد. زمانی من از خواندن شعری، نثری، ترانهای لذت میبرم و تحسینش میکنم که او، پیشاپیش نیاز مرا به حس و درک لذتهای بصری و شنیداری و ذهنی و تخیلی و … برآورده ساخته باشد. قضیه به همین سادگی است … تا نیازی از تو برآورده نشده باشد، تعلق خاطر پیدا نمیکنی … بقیهی حرفها، فلسفهاند و سفسطه! … یک سری حرفهای قشنگ … که تحسینشان نمیکنی، مگر اینکه نیاز طبع تو را برای دیگرگون بودنت، برآورده کرده باشند.