خرمالو

وقتی گفت با دیدن چند تا عکس، شده بود دختر سه هزار تومنی، نوشتم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشسته بود توی ایوان و دست‌هایش را گذاشته بود زیر چانه‌اش و صورت‌ش را قاب گرفته بود، هوا داشت تاریک می‌شد و مرد توی اتاق دراز کشیده بود روی کاناپه و صفحات مچاله شده‌ی روزنامه ریخته بود پای مبل و پاهایش را انداخته بود روی شانه‌ی کاناپه. مرد گفته بود دیگر بس است و گریه‌اش گرفته بود. توی ایوان که داشت خنک‌تر می‌شد، دست‌هایش را آورده بود پایین‌تر و خودش را بغل گرفته بود. سرش را خم کرده بود و موهایش که ریخته بودند دورتادور صورت‌ش دنیا را تاریک‌تر از همیشه دیده بود. کسی ماشین‌ش را پر سر و صدا پیچانده بود توی حیاط و دخترکی با خرس عروسکی‌ی بزرگی از ماشین پیاده شده بود و دویده بود سمت ساختمان. ماه داشت خودش را بالاتر می‌کشید و آنقدر توی اتاق ساکت بود که ترسیده بود رفته باشد. برگشت و نگاهی انداخت، اتاق تاریک بود و مرد توی سفیدی‌ی مات کاناپه شبح شده بود. بلند شد و آرام آمد توی اتاق. تلفن که پرت‌ش کرده بود خورده بود به شیشه‌ی تلویزیون و تلویزیون بدریخت شده بود. از توی آشپزخانه بوی ته گرفتگی می‌آمد و مرد عمیق و عصبی خواب‌ش برده بود. جلوی پنجره دست‌هایش را از هم باز کرده بود و نگاه‌ش کرده بود و گفته بود «بپرم؟ بپرم توی بغل مردی که ایستاده توی حیاط؟» خندیده بود و مرد لقمه‌اش را نگذاشته بود توی دهان‌ش و حرفی نزده بود و نگاه‌ش کرده بود. برگشته بود و روبه‌رویش نشسته بود و مرد گفته بود«اگر تن‌ت را بسوزونن هم نمی‌ذارم کسی به خاکسترت دست بزنه! این یادت باشه!» چیزی نگفته بود و لبخند زده بود و لقمه گرفته بود و نگاه‌ش نکرده بود.  

نشسته بود روبه‌رویش و نگاه‌ش کرده بود، نپرسیده بود کی بود خودش گفته بود سمیرا بود، جزوه‌ی دانشگاه می‌خواست، نپرسیده بود برای چی؟ نشسته بود و بادام خورده بود. سمیرا را دوست داشت یا نداشت چه فرقی داشت؟ مرد رفته بود توی آشپزخانه و مرغ پخته بود با بوی تند سیر.

نپرسیده بود، مرد هم نگفته بود، خیلی چیزها نپرسیده بود ولی دیده بود و شنیده بود. زل زده بود به دو تا خرمالویی که از دو تا رشته‌ی سیاه رنگ آویزان شده بودند توی پنجره، تاب نمی‌خوردند و سنگین بودند را می‌توانست بفهمد، نارنجی نبودند، قهوه‌ای هم نبودند. هیچ‌وقت خرمالو دوست نداشت یکبار که خورده بود، دهانش جمع شده بود و داشت بالا می‌آورد که بچه بود و دیگر نخورده بود. همه‌ی خرمالوها که گس نبودند و ترش، یک‌جور ترشی که بالا بیاورد. نگاه‌شان که می‌کرد عق‌ش می‌گرفت. روی تخت روبه‌روی رخت‌آویز دراز کشیده بود و سایه‌ی خرمالوها پهن و دراز افتاده بودند روی پاهایش. دختر که موهایش را مش کرده بود نشسته بود و از توی کیف‌ش خرمالو چیده بود و گذاشته بود توی دست‌هایش و کال بودند و ترش، یک‌جور ترش گس! دختر مهربان بود و قشنگ بود لابد و چاق بود و قدش آنقدر بلند نبود و لابد وقتی می‌گذاشت توی کف دست‌هایش، دست‌هایش سرد بودند و لب‌هایش گرم و صورتی. شاید هم زرشکی، شاید هم قرمز! نشسته بود جلوی آیینه و چشم‌ش را بسته بود و نوک سیاه رنگ را نرم کشیده بود و لب‌هایش را قهوه‌ای تند زده بود، قهوه‌ای هم یک‌جورهایی قرمز بود، نبود؟ بود. مرد که بوسیده بودش گفته بود هست. بود!

خم شده بود روی سینه‌ی مرد که چشم‌هایش را بسته بود، چشم‌هایش را باز کرده بود و دست‌هایش را انداخته بود دور کمرش و پاهایش را آورده بود پایین، سرش را گذاشته بود نزدیک گردن مرد و پرسیده بود و مرد گفته بود، همه را می‌دانست را گفته بود و دل‌ش گرفته بود و چشم‌هایش خیس شده بود و نگاه‌ش کرده بود، سرش را بلند کرده بود، مرد چشم‌هایش را باز کرده بود، وقتی داد کشیده بود و با مشت زده بود روی سینه‌ی مرد هم چشم‌هایش را باز باز کرده بود، گریه کرده بود.

در را که باز کرده بود، برگشته بود و نگاه‌ش کرده بود. اتاق تاریک بود و مرد توی سفیدی‌ی چرک کاناپه شبح شده بود، دستمال مچاله‌ای را توی مشت‌ش گرفته بود جلوی دهان‌ش و نگاه‌ش نکرده بود. سرپایینی تاریک بود و چندتایی ماشین زیر سایه‌ی سرد درخت‌ها خوابیده بودند و مغازه‌ی آن طرف سربالایی چراغ‌هایش روشن بود و کفش‌هایش سفید بودند، طوسی شاید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* آه گراندمای من … گراندمای نازنین

** شاید دوباره از سلیمان بنویسم … از هفته‌ی آینده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.