شکستی و نگسستم

دارم سعی می‌کنم. سعی می‌کنم بمانم. زنده بمانم. دل‌م نمی‌خواهد ولی باید دارم سعی می‌کنم. این همه دل‌سپرده‌گی‌هایم که سپرده بازپس گرفتم. غمی سنگین که پایی نمانده را خسته می‌کنند بر دوش‌هایم. دل‌م آسمانی می‌خواست برایم ببارد. سرد. دل‌م آیینه می‌خواستم و شکستی. شکستی و نشکستم را می‌نشینم فریبا می‌خواند برایم و فقط برای من اصرار می‌کنم بخواند. می‌نشینم توی اتاق۲۱۹، روبه‌رویش. کنار تخت. نشسته است رو به روی من تخت. می‌گویم اصرار می‌کنم بخواند گسستی و نگسستم می‌خواند. چشم‌هایش را می‌بندد وقتی می‌خواند. زیبا نیست را نگاه می‌کنم. با آن عینک ته استکانی و صورت خیلی گرد. گرد با چشم‌هایی کشیده و باریک. سبز. نه سبز … سبز هم نبود. نگاه‌ش می‌کنم که سرش را بالا گرفته است مثل نابیناها، نابیناها با سوراخ‌های بهتری دنیا را تماشا می‌کنند. کسی در دوردست این‌را سروده بود یادم نیست. شاید خودم بودم و هستم. می‌خواند و گلویش رگ‌های گلویش تیر می‌کشد. بریدی و نبریدم. چشم‌هایش را که می‌بندد و صدایش چقدر قشنگ است که شکستم از تو شکستم را آنقدر باریک می‌خواند. نرم. چشم‌هایم خیس می‌شود و دیگر نگاه‌ش نمی‌کنم که هرگز ندید وقتی می‌خواند، آنطور زیبا وقتی اصرار می‌کردم می‌خواند گریه کرده‌ام. صدایم را صدای هق‌هق‌م را نشنیده بود. من فقط بودم تنها شنونده، تنها بیننده. او فقط می‌خواند.

من هم بلد بودم بخوانم صدایم خوب نبود. نرم نبود. تند بودم و صدایم هم. وقتی شهناز گریه کرده بود. من بودم و شهناز و فهیمه گریه کرده بود و من نگفته بودم از دردهایم. چرا هرگز نگفته بودم به هیچکس هیچ‌کجا که کیستم؟ کی نیستم؟ بلند شده بودم. روی تخت. دست‌هایم را هملت گرفته بود آیا زیبا هستید؟ و من چرخیده بودم. دنیا خاکستری بود و من چرخیده بودم قربان زیبایی و نجابت بهترین مصاحبان دنیا هستند. تخت کوتاه بود، کوچک و اتاق خاکستری و من بلند حقیقت است قربان رفتار شما طوری بود که من نیز چنین پنداشتم. دستم را بگیر هملت فشار داد و من فریاد زده بودم. ترسیده بودم هر وقت شوهر اختیار بکنی من این لعنت را به عنوان جهاز به تو خواهم داد.

دست‌هایم را گرفته بود بیایم؟ گفته بودم و نشنیده بود بیا نه! من نمی‌شود نمی‌توانم را شنیده بود نمی‌شود نمی‌توانم. صورت‌ش مهربان‌تر بود تا حرف‌هایش. بچه‌تر. من بودم که سلام کرده بود. جلوی آن پنجره‌ی دوجداره، برف باریده بود. بهمن بود. زمستان. گفته بود من هم متولد بهمن هستم. خنده بودم بود. گفته بودم نه. آن‌ها همه‌اش حرف هستند. حروف. لبخند زده بودم و زبیر گفته بود دوستت دارم. گفته نبودم چرا؟ نه نمی‌شود می‌توانم. نگاه‌ش کرده بودم توی راه‌روهای باریک دورتادور پنجره. پنجره‌های دوجداره، کثیف. این دفتر را برای تو نوشته‌ام. بگیر. نگرفته بودم نمی‌توانستم بگیرم. چرا نشنیده بود دوستش دارم؟ چرا برایم نقاشی کشیده بودی؟ فرق می‌کند. فرق می‌کرد. او خواسته بود و من کشیده بودم. من نخواسته بودم و تو نوشته‌ای. نمی‌شود. بشنو بهروج. چرا نشنیدی زبیر؟ چرا نشد بشنوی که تو خوبی. تو خوب بودی. من شنیده‌ام شما نقاشی هم خوب می‌کنید. خداوند به شما یک چهره داده است که بلای گروهی است آیا همین کافی نیست که شما چهره‌ی دیگری نیز نمی‌فهمید. نفهمید. زیرا می‌دانند که شماها ایشان را به چه حیوانات عجیب و غریبی تبدیل شده بودی؟

شکستی و نگسستم. بریدی و از تو شکستم.

دارم سعی می‌کنم بمانم. می‌مانم و سعی می‌کنم …

دانلود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* سوسانو زن احمقی است! تمام هوش و زیرکی به این نیست سوسانوی بینوا، که فکر می‌کنی داری. زیرا تمام ارزندگی به این است که کثیف باشی و سیّاس!

** الله علیمٌ بذات الصدور

*** چقدر دل‌م می‌خواهد

یک دیدگاه روی “شکستی و نگسستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.