یک فنجان قهوه تلخ پلیز!

«… حتی وقتی آدمی می‌داند که نیک چیست، و بد کدام است و آزادی هم دارد که نیکی را انتخاب کند، اغلب از نیکی سرپیچی می‌کند و راه بدی را در پیش می‌گیرد. …»

قبل از اینکه در مورد انتخابات آینده بنویسم، دوست دارم بنویسم که، هیچ چیزی در من، ارزشمندتر و شریف‌تر از خون شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی نیست، بنابراین هر کس و ناکسی که بخواهد حرمت این خون‌ها را بشکند در نزدم پست و فرومایه است.

هرگز نمی‌توانم بپذیرم، کشورم مانند کشورهای پیرامون‌م، مستعمره‌ی آمریکا و انگلیس بشود و عهدنامه‌های چون ترکمان‌چای دوباره تکرار شود. به طور خلاصه، می‌خواهم رئیس دولت آینده ی من، انسانی محکم باشد. زبانی بّرنده داشته باشد و مسلح باشد به ایمانی قلبی که جسورش کند. من نیازمند یک «مرد» هستم که قاطع باشد. نه نیازمند قد و بالای آرنولدی هستم و نه لبخند زیبا و نه چشمان شهلا.   

دیگر این‌که، در طول این مدتی که کاندیداهای ریاست جمهوری تأیید صلاحیت شدند و تبلیغات شروع شد، مطالب مرتبط زیادی را خوانده‌ام و خیلی سعی کرده‌ام انتخابی درست و سودمند به ایران و مردم داشته باشم ولیکن، برخی رفتارها، ذهن مرا به شدت مشغول کرده و اجازه تفکر سودمند به من نداده است. هجوم تبلیغات و نقادی‌های ناشیانه و مغرضانه، فحاشی‌های کوچه بازاری، رفتارهای متظاهرانه، تقلیدهای نفرت‌انگیز از شعارهای تبلیغاتی همدیگر، سعی بر خدشه‌دار کردن غرور توده‌ی مردم اجازه نمی‌دهد تا بتوانم تصمیم بگیرم.

با این همه مواردی هست که دوست دارم عنوان کنم. دوست دارم بنویسم که در این میان، از تماشای شما، چه نکاتی موجب می‌شوند نتوانم با شعارها و تحمیل‌هایتان همسو شوم.

نمی‌توانم فراموشکاری‌های شما(روشنفکران و شبه روشنفکران) را تحمل کنم. نمی‌توانم «مصلحت اندیشی» شما را درک کنم. نمی‌توانم باور کنم که بعد از این همه مدت که در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام، اینبار «مجبور» خواهم بود خودم را بسپارم به هجمه‌ی تبلیغات و فشارهای اجتماعی و خاطره‌ی تلخی را دوباره زنده خواهم کرد. نمی‌خواهم فریب سخنرانی‌های دیکته شده را بخورم. نمی‌خواهم فریب اسم‌ها و ایسیم‌ها را بخورم. و البته نمی‌خواهم چشم به روی حقایقی ببندم که چه بخواهید و چه نخواهید قابل لمس‌تر است. واقعی‌تر است.

باید بپذیریم کشور ما، جهان سومی است. دویست و هشتاد و هشت سال از جوامع توسعه‌یافته فاصله داریم. این دویست سال کافی است تا بفهمیم هر آنچه می‌خواهیم داشته باشیم تا بشویم توسعه یافته، باید از درون خودمان آغاز به نهادینه کردن‌شان بنماییم. کافی است تا بفهمیم ساختن طبقه‌ای بتن آرمه و تیرچه بلوکی بر روی خانه‌ای چوبی با دیوارهای خشتی ــ کاه‌گلی، کاری «پت و مت»ی است. این روندی است که تجددگرایی برای کشورمان به ارمغان آورده است. ما هرگز شجاعت این را نداشته و نداریم که این خانه‌ی کلنگی را ویران کنیم و به جایش خانه‌ای جدید بسازیم. ما هنوز هم در کافه‌های پُر از دود سیگار و بوی قهوه‌ی تلخ، در مباحثات روشنفکرانه‌امان، همان زیرساخت‌های سنتی، تیره و عقب‌مانده‌امان را حفظ کرده‌ایم. نه سنت‌گرایی‌مان اصولی است و نه تجددگرایی‌مان. آنچه از توسعه آموخته‌ایم ــ یادمان داده‌اند ــ ستیز با «دین» است. در آویختن با تمام جلوه‌های دین است. حتی اگر خوب باشد. حتی اگر سودمند باشد، اصولی باشد.

ما هر روز مقاله می‌نویسیم، میتینگ می‌دهیم، شب‌نامه پخش می‌کنیم، مبارزه می‌کنیم که در کشور «اسلامی»ی ما، «کودکان اعدام می‌شوند» چون و چون و چون‌که غربی‌ها اینطور می‌گویند! و کسی از بین روشنفکرهای من از این غربی‌ها نمی‌پرسد قتل‌عام کودکان در گوشه و کنار دنیا به رهبری و مدیریت آنها اسم‌ش چیست؟ اگر در کشور من کودکی که مرتکب قتل عمد شده است، پس از رسیدن به سن قانونی اعدام شد، آن کودکان چه گناهی مرتکب شده‌اند؟

بگذریم!

به همان حدتی که کورکورانه روشنفکر می‌شویم، به همان شدتی که مقلدانه «دین‌ستیز» می‌شویم، به همان صورت متظاهرانه هم «طرفدار آزادی و حق رأی و عدالت» هستیم. و اینطوری می‌شود که تعریفی نوین از «انتخابات آزاد» در کشور ما سر بر می‌آورد.

 

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.