— منتظر بودم. تغییری در فُرم چشمهایت. یا هم دهانت. گوشهی لبهایت. هیچ. دستهایت را همانطور گره خورده به هم برد/ه بود/ی سمت صورتت. یک سمت صورتت. سمت دیگر صورتت به شیشه بود. چشمهایت هم. بلند شد/ه بود/م. هیچ. پول سفارشت را حساب کرد/ه بود/م. باز هم هیچ. گفت/ه بود/م من باید سریع برگردم. همانطور که بودی. غیر قابل تحمل. گفتم پولش را حساب کردم. «خداحافظ!» دستهایت را همانطور [گویی از ابتدا به هم چسبیده بودند] گذاشت/ه بود/ی روی دامنت. و تکیه داد/ه بود/ی به صندلی. فقط چشمهایت. مثل وقتی که [لابد] به مارتین نگاه کرده بودی. درشت بودند و زیبا. و فقط همان یک لحظه. ترسید/ه بود/م. نمیدانستم تنها گذاشتن تو درست بود یا نه؟ مهم هست نزدت بمانم یا نه؟ همان طور نشسته بودی [با چشمهای خیره به دور دست] که بالاخره رفت/ه بود/م.
بالاخره رفت/ه بود/ی. بلند شدم. پاکت را هر طوری بود [بزرگ بود. ارغوانی] داخل کیفم جا کردم. پاکتش نو بود. تا نخورده. آن هم پس از آن همه ماه، آن همه سال. نه. بازش نکرد/ه بود/م. چه میتوانست باشد/بود؟ اصلاً چه اهمیتی داشت [داشت] که آن همه با خودت کلنجار رفته بودی تا ببینیام؟ و آنقدر پُر نفرت به هم خیره شویم؟ تُند. تلخ حرف بزنیم و آخرش با آن پاکت ارغوانی رنگ بزرگ تا نخورده تنها بگذاریام؟ چه اهمیتی داشت که بخوانمش یا نه؟
مارتین مرده بود.
ساندویچی را که پولش را حساب کرده بودی نخورد/ه بود/م. بلند شد/ه بود/م و پاکت را به زحمت داخل کیف جا داد/ه بود/م. «خیّام جنوبی» آن وقت روز خلوت بود. با ویترینهایش. میایستادم جلوی مغازهای. یادم برود داخل کیف من، آخرین خاطرهی مارتی بود. نا نداشتم. خسته بودم. گرسنه بودم. کنجکاو بودم. اندوهگین هم شاید. مثل آدمهای خوابزده. یک سر رفت/ه بود/م تا ستاد دانشگاه. روی نیمکتی نشست/ه بود/م. پاکتش نو بود و تانخورده. ارغوانی. «باز» بود. «امانت» بود. برای «من» بود.
ــ اگر قرار بود نخوانمش که نمینوشتمش. میدانی؟ هر بار. مثل بار اول که آهسته و متین جملهها را پایان میداد. انگار که از روی کاغذی میخواند یا کتابی. حس کرد/ه بود/م میخواهد من بدانم. خواسته بود من بدانم. و در تمام آن همه ماه، آن همه سال. و من هنوز متنفر بودم.
پنج برگ سبز رنگ. با شکوفههای سفید در گوشههایش. بوی سیب. شاید هم بـه. گاهی پشت و رو. حرف زیاد داشتی. تا که خورده بودند، در محل تاخوردهگی واضح نبود. چند باری پُر رنگش کرده بود. مشخص بود و باز هم. مرتب تا خورده بود و لای کتابی. زیر تشکی. گوشههای سفید سرشار از شکوفهاش وا رفته بودند. «و به یاد تو تطهیر میکنم …» یک نفس خواند/ه بود/م. چشمهایم. چقدر حروف و کلماتش. جملاتش آشنا بودند. گویی در تمام این ماهها، سالها مرتب تا کرده بودمشان بعد از مرتب خواندنها. دندانهایم را به هم فشرد/ه بود/م: «دوست داشتن تمثیلی از نفسکشیدن ِ من است. سزاواریی من در زندگی. شایستگیام در بودن … اگر سزا بود چونان در آغوشش میفشردم که یکی گردیم و در آن پیکر، نه من دلتنگ میشدم نه او میگریخت …»
چند بار خواند/ه بود/م؟ « … بگذار سینهام را از نفس پُر هوس ِ تو سرشار کنم. دوست دارم بدانی که دوستت دارم [ننوشته بودم داشتم] … دوست دارم بدانی که دوری از تو چونان به عذابم میکشاند که اندوه فلجم میکند و مرگ به روی سیمای رنگ پریدهام لبخند میزند!» چند بار سرم را بلند کرد/ه بود/م؟ چند بار خواست/ه بود/م پارهاشان کنم؟ چند بار گفت/ه بود/م نه خدا! طاقت ندارم. نه. « … آیا زمانی نشده است که تو دریابی حال کسانیرا که به زندگی پشت میکنند چون عاشقند؟ …» نمیدان/ست/م. نخواست/ه بود/م. چرا ندید/ه بود/م. [چرا] نگفت/ه بود/ی. « … چه آن هنگام که روح عاشقم از بند جسم پُر آزرمم رها گردد چه توانا خواهم بود که هر لحظه، با هر نفست در تو حلول کنم و چونان قلبت را از مِهر ِ خویش برانبارم که جز یاد من و مِهر ِ من حسی، خواهشی در تو برنخیزد …»
ــ چند بار مرتب تا زده بودماشان بعد از اینکه مرتب میخواندماشان؟ کلمات نزدیک خط تاها محو می/شد/ه بود/ند. از بَر بودم. دوباره پُر رنگاشان می/کرد/ه بود/م. مشخص بود. گوشههای برگها ور آمده بودند. پنج برگ بود. گاهی پشت و رو. چقدر حرف داشت. چقدر حرف بود. [چرا] نگفته بود. تو را هرگز ندید/ه بود/م. نه در کلمات عاشقانهاش. نه در حماسههای خودخواهانهاش. مرتب می/خواند/ه بود/م. چند بار خواست/ه بود/م پارهاشان کنم. نشد/ه بود. دوباره مرتب تا می/زد/ه بود/ماشان و می/گذاشت/ه بود/ماشان زیر بالشم. لای کتاب. نه که نباید کسی میدید. که نمیدید. برای اینکه خودم نبینم. نخوانم. که باز مرتب می/خواند/ه بود/م. آن همه ماه. سوسا. آن همه سال. « چقدر دوست دارم بعد از مرگم روحم رها باشد تا زمانیکه دلت برایم تنگ شد که میدانم خواهد شد به سراغت بیایم و از مهر بیریا و جاودانهای لبریز شوم. و تو مطمئن باش! اگر در توانم بود زنده میماندم …» [چرا]می/خواست/ه بود من بدانم. بفهمم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعرانههایت/ش را چه دوست میدارم …+
** میگویم دکتر جان بیکاری میآیی توی خواب من؟ میگوید شما بیکاری که پا میشوی نصف شبی میآیی تهران!!!