۱. «… هر کدام پیروانی داشتند و مباحثات سختی در میگرفت. در جلسات معمولاً اسنوبال برندهی اکثریت آراء بود، چون «خوب حرف میزد». اما ناپلئون خارج از جلسات موفقتر بود. مخصوصاً در گوسفندان نفوذ بسیاری داشت. این اواخر گوسفندها یاد گرفته بودند که با بعبع «چهار پا خوب، دو پا بد» به جا و بیجا جلسات را بر هم بزنند. مخصوصاً در لحظات حساس نطق اسنوبال بیشتر بعبع «چهار پا خوب، دو پا بد» بلند میشد. اسنوبال چند شمارهی قدیمیی مجلهی برزگر و دامدار را به دقت مطالعه کرده بود و پر از طرح و نقشه برای توسعه و عمران مزرعه بود. در اطراف زهکشی و کود شیمیایی عالمانه صحبت میکرد و برای صرفهجویی در کار، نقشهی بغرنجی تهیه دیده بود که … ناپلئون از خود طرحی نداشت و فقط به آرامی میگفت که طرح و نقشههای اسنوبال به جایی نمیرسد و پیدا بود که منتظر فرصت مناسبی است. …»
و بعد ماجرای آسیاب بادی … زوزهی ناپلئون و قلادههای برنجی سگها …
۲.( از روی دست جناب ماسک)
۳. در مورد موسیقی وبلاگم بار ها اینجا نوشتهام که از من نخواهید، به هیچ عنوان که کُد آهنگ را در اختیار کسی هر قدر عزیز، بگذارم. همان یک نفری که با تمام اعتراض من و با تمام ادعای دوست بودنش، هرگز به احساسم احترام نگذاشت کافی است تا خشمگینم کند. شما دیگر نه. لطفاً!