اولاش فقط یک اتاق داشتند با یک آشپزخانهی کوچولو و یک حمام و توالت. بعدش که کار و بارش گرفت، خانهاشان را فروختند و قسمت بیشتری از پولاش را گذاشتند توی بانک مسکن و با بقیهاش همان خانهی نقلیاشان را رهن کردند تا موعد وام خرید مسکناشان برسد. یک شش ماهی طول کشید ولی به هر حال «گر صبر کنی …»
خانهاشان حالا دو اتاق خواب داشت با یک پذیراییی بزرگ و آشپزخانهی عالی که به سمت محوطهی مجتمع بالکن کوچکی داشت و تمام اتاقها نورگیر بودند. قبل از اینکه درست و حسابی اسبابها را بچینند، پردههایی والاندار اعیانی برای پنجرهی سرتاسری اتاق پذیرایی و چند تا پردهی سادهی تر و تمیز برای پنجرهی اتاقها و پنجرهی آشپزخانه سفارش دادند. حالا که جای آشپزخانه به قدر کافی گل و گشاد بود، به سرشان زد یخچالشان را بدهند و به جایش یخچال فریزر ساید بایساید بخرند. جای ماشین لباسشویی و ظرفشویی اتوماتیک و اجاق گاز فردار هم لابهلای کابینتهای ام.دی.اف خالی بود که خیلی زود به مدد چکهای کارمندی پُر شدند. فرش دستبافشان را جفت کردند و خانم خانه از لوکسفروشیی سر خیابانشان ظروف تزئینی کریستال خرید. بعد جای تنگ آمد و تصمیم گرفتند یک بوفهی شیک بزرگتری هم بگیرند. بعد دیدند بوفهی به آن بزرگی کلی جای خالی دارد، قیافهاش توی ذوق میزند، اینبار رفتند و کلی ظروف تزئینیی شیک چینی خریدند. این بار آخر گلدان چینی چشمشان را گرفت که یک متر ارتفاع داشت با طرحهای گل و مرغی و با اینکه خیلی گران تمام میشد ولی در گوشهی سمت راست اتاق پذیرایی که میگذاشتند، جلوهی خاصی به چینهای پرده میبخشید. کمکم دختر کوچکشان تختخواب خواست و البته نمیشد برای دختر بزرگتر نگیرند. وقتی رفته بودند برای قیمت کردن تختخواب برای دخترها، میز تحریر فیروزهای رنگ چشم دختر بزرگتر را گرفت و تصمیم گرفتند حالا که میشود قسمت اعظم بها را به صورت اقساطی و کشیدن چک پرداخت کرد، چرا دل بچهها را بشکنند؟ قرار شد وقتی تعداد قسطها کاهش پیدا کرد، یک سرویس خواب دو نفره هم برای خودشان بگیرند. موقع برگشتن به خانه هم سر راه دوباره سری به فروشگاه زدند و برای بچهها پتو و رو بالشی خریدند و دم و دستگاه روی میز تحریر را هم سپردند تا خالههای بچهها برایشان به عنوان کادوهای تولدشان بخرند.
البته دو قواره فرش دستباف گران قیمت خیلی عالی به نظر میرسید ولی ابداً به ریخت پرده و والانهایش نمیآمد بنابراین دو سه ماه بعد تصمیم گرفتند بروند و یک دست مبل راحتی را قیمت بکنند. مشکل این بود که با خریدن مبلها، یکی از فرشها در واقع بلامصرف میماند، پس تصمیم گرفتند فرش ماشینیی توی اتاق بچهها را جمع کنند و روی کف آشپزخانه پهن کنند و فرش دستباف را هم در اتاق بچهها.
…
چند وقت پیش، زنگ زدند و دعوت کردند برای صرف افطاری برویم خدمتشان سالن غذاخوری! آخر دیگر توی خانهاشان جای سوزن انداختن نیست که بتوانند سفره پهن کنند و تازه اینطوری خیلی هم به صرفه است! از دنگ و فنگ ته گرفتن برنج و شور و بینمک شدن خورشت و مکافات شستن و خشک کردن ظرفها هم خلاص میشدند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چند روز پیش رفته بودم رختکن اتاق عمل تا کمدم را تحویل بدهم. آنقدر یونیفرم اتاق عمل و روپوش سفید و مقنعه و روسری و لوکوپلاست و تیغ بیستوری آناستریل و برگههای مرخصی و جزوههای آموزشی و کتابچهی راهنما و مداد و خودکار و سنجاق قفلی و … خالی کردم که حمل کردنشان برایم شاق شد. برای همین در دو مرحله آوردم منزل. البته لباسها و کفشهای داخل اتاق عمل و خارج اتاق عمل و چسبها و … را بین کسانی که مایل بودند استفادهاشان کنند تقسیم کردم ولی با این وجود، فقط کل عکسها و نقاشیها و کارت تبریکها و گلهای خمیری و خشکشده روی در کمدم آنقدر زیاد بود که یک کیف دستی را پُر کردم! به بچهها گفتم «دنیا هم همینطوره ها! فکر میکنیم سالهای سال ماندگاریم غافل از اینکه روزی باید رفت. هی جمع میکنیم، جمع میکنیم و دلبستگیها و وابستگیهایمان را زیادتر میکنیم و آنوقت دل کندن سختتر میشود و مرگ دردناکتر …»
** امروز با مریم و تسبیح رفتیم سینما، «زندگی شیرین» را دیدیم. فیلمهای طنز اینروزها فقط بلدند خوب کش بیایند، آخر کار کارگردان درمانده میشود از هم آوردناش! آنوقت میشود کشک!
*** این معما را حل کنید جایزه بگیرید! (+)