توهم آگاهانه‌ی روشنفکران سبز

قبل از اینکه نخوانده شروع به فحاشی کنید بگویم که عنوان پست، از عنوان مقاله‌ی انجمن آرای ایران به تاریخ ۱۸ ژانویه ۲۰۱۰ گرفته شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیش از این هم در خصوص محمدستیزی و عرب‌ستیزی (+) نوشته بودم. این را بسیار خوب می‌دانم که تمام کسانی که به این مقوله پرداخته و سعی می‌کنند دین اسلام را تقبیح کنند، انسان‌هایی دهن‌بین، بی‌سواد و مقلدانی بینوا هستند. که نه تنها در خصوص اسلامی که تکفیر می‌کنند که حتی در خصوص زردشتی که در بوق کرده‌اند هم نمی‌دانند.

دیروز مقاله‌ی «توهم آگاهانه‌ی روشنفکران “سبز”» را که خواندم، به شدت دلم گرفت. نمی‌دانم چند درصد کسانی که خود را پیرو جنبش سبز موسوی می‌دانند به این بیانیه و مندرجات آن معتقدند؟ چند نفر از آنها اسلام را دینی «انسان ستیز» می‌دانند؟ و آیا باور دارند که امام سوم شیعیان، فرزند مردی که سلمان فارسی را «من اهل بیتی» خطاب می‌کرد و ایرانیان را کسانی توصیف می‌کرد که علم را اگر در ثریا باشد به چنگ می‌آورند، ایرانیان را دشمن خود می‌خواند!!

چند نفر از شما که دم از آیین زردشت و تمدن ایرانی می‌زنید، تاریخ خوانده‌اید؟ اصلاً بیخیال تاریخ! چند نفر از شما «اوستا» خوانده است؟ چند نفر از شما «افسانه‌های آفرینش ایران باستان» را خوانده است؟ چند نفر از شما می‌داند که ایرانیان باستان در سنگ‌تراشی‌های تخت جمشید، حتی یک صورت زنانه را تصویر نکرده‌اند؟ (این فمینیست‌ها چرا ساکت هستند؟) چند نفر از شما، می‌داند در یورش مغولان به ایران، چه امری موجب شد تا مغولان وحشی و خونخوار به مردانی طالب علم و بانیان دانشکده‌ها و رصدخانه در ایران متصرف شده‌ مبدل شده و به آباد کردن آنچه ویران کرده بودند همت گمارند؟

چرا به آبا و اجداد خود اهانت می‌کنید؟

اگر ایرانیان همان تمدن و علم و اخلاقی را داشتند [و داشتند] که شما ادعا می‌کنید، چرا تصور می‌کنید بر دینی اجباری گردن نهاده باشند؟ مگر به این شرط که تمدن و فرهنگ اسلام را بسیار انسانی‌تر و متعالی‌تر از آیین خویش یافته باشند؟ چه اگر غیر از این بود، یقین داشتم که جز چند صباحی بیش استیلای آن را تاب نمی‌آوردند. من اینجا از یک تمدن وابسته به دین و تنها تمدن دینی سخن می‌گویم و به ملیت هیچ کاری ندارم. بسا که پیشتر در خصوص اعتقادم نسبت به تمدن عربی نوشته‌ام. که اگر چنین باشد، و ملیت مهم باشد، نباید تن به مکاتب غربی هم بدهید! زیرا اگر تمدن آنها از رنسانس شروع شده باشد، ایرانیان تمدنی چندین هزار ساله دارند.

حرف رنسانس پیش آمد. رنسانسی که روشنفکران ادعا می‌کنند برای جوامع اسلامی لازم است. این رنسانس قرار است در چه مورد یا مواردی اتفاق افتد؟ علیه کدام دین علم‌ستیز و جزمی؟ اسلامی که بوعلی سینا و زکریای رازی و خیام نیشابوری و سهروردی و الی آخر را پرورده است؟ و قرار است با چه جایگزین شود؟ با فحشا و فسادی که تمدنی ایرانی برنمی‌تابد یا سرمایه‌داری که در تمدن ایرانی رایج بود؟

با زبان عربی مشکل دارید؟

چرا اروپاییان با زبان لاتین مشکل ندارند؟

مگر نه اینکه بارها خود اذعان کرده‌اید که ترجمه‌ی یک شعر از زبان اصلی شاعرش به زبان بیگانه، چقدر از لطافت و گویایی‌اش می‌کاهد؟ و چه بسا ایهام‌هایی که فنا می‌شود. پس چطور است که تمدنی را می‌خواهید بی اینکه زبان‌اش را بخواهید؟ قرار است جای این همه کلمه‌ی عربی که برخواهید داشت، چی جایگزین کنید؟ فرانسه؟ انگلیسی؟ آلمانی؟ چی؟ آخر باز هم زبان‌اتان، زبان خودتان نخواهد بود!

چرا مطالعه نمی‌کنید؟ چرا تفکر نمی‌کنید؟ چرا بر طبق سفارش رسول اعظم، که فرمود: آنچه می‌شنوید که به من و خاندان ِ من نسبت داده می‌شود، ابتدا با عقل خود و سپس با نص قرآن مطابقه دهید و سپس بپذیرید، به قضاوت احادیث نمی‌نشینید؟

کدام دین و آیین را سراغ دارید که تا به این پایه به قلم، کلمه، آموختن، علم، سیاحت، تفکر و عقل سفارش کرده باشد؟

«طنز تاریخ این که، مسیحیان غربی باید درست زمانی به فلسفه روی آوردند که یونانیان و مسلمانان از آن روی می‌گردانند.»

خداشناسی از ابراهیم تا کنون/خدای فیلسوفان/کرن آرمسترانگ/ص ۲۳۴

«طی سده‌ دوازدهم، دانشمندان اروپایی به اسپانیا رخت می‌کشند [اسپانیایی که زیر سلطه مسلمانان است] و با دانشوران مسلمان برخورد پیدا می‌کنند. آنان به یاری روشنفکران مسلمان و یهودی، بر آن می‌شوند تا این گنجینه‌ی فکری را ترجمه و به اروپا منتقل کنند. ترجمه‌های عربی افلاتون و ارسطو و دیگر فیلسوفان جهان باستان به لاتین برگردانده می‌شوند و برای نخستین بار به دست مردم شمال اروپا می‌رسند. این مترجمان همچنین آثار واپسین دانشوران مسلمان چون ابن رشد و نیز کشفیات علموران و طبیعی‌دانان عرب را به لاتین برمی‌گردانند. در همان زمان که برخی مسیحیان اروپایی در اندیشه‌ی برانداختن اسلام در خاورمیانه‌اند [جنگ‌های صلیبی] مسلمانان در اسپانیا دست زیر بال غرب می‌گیرند تا تمدن خود را پی‌ریزی کند.»

خداشناسی از ابراهیم تا کنون/خدای فیلسوفان/کرن آرمسترانگ/ص ۲۳۸

«جعفر بن ابی طالب [که سرپرستی گروه مهاجر به حبشه را بر عهده داشت و] مردی فصیح و سخنور بود، در پاسخ [پادشاه حبشه مقابل اتهامات مأموران اشراف مکه،] گفت:

ــ ای پادشاه! ما اهل جاهلیت* بودیم. بت‌ها را می‌پرستیدیم از مُردار تغذیه می‌کردیم، پلیدی‌ها و زشتی‌ها را به جا می‌آوردیم، همسایگان را به فراموشی می‌سپردیم، آنان که در میان مردم، قوی و نیرومند بودند، حق ضعفا را می‌خوردند، تا اینکه خداوند پیامبری از خود ِ ما مبعوث کرد که خاندان او را [به پاکی] می‌شناسیم. او [محمد] به صداقت و امانت و پاکدامنی شناخته شده است.»

تاریخ پیامبر اسلام/آیتی/ص۹۷

*جاهلیت نه به معنایی که میان ما رایج است، این جاهلیت از همان نوع جاهلیتی است که «می‌داند»، «شنیده است»، «دیده است» ولیکن «فراموش کرده»، «تفکر نکرده» و «انکار کرده» است. زیرا قرآن کریم چونان با عرب جاهلی سخن نمی‌گوید که انگار پیامی تازه را فرستاده باشد. [سند به تکرار کلمات «تبشیر» و «تنذیر» و «تذکر» در سراسر قرآن.]

سفارشات پیامبر اکرم به معاذبن جبل [مأمور نبی برای تعلیم احکام اسلام در بلاد تازه مسلمان]:

«ای معاذ! تو را به تقوا و خداترسی سفارش می‌کنم و نیز تو را به راستگویی، وفا به عهد، ادای امانت، ترک خیانت، نرمش در سخن، ابتدا در سلام، رسیدگی به همسایه، ترحم بر یتیم، کردار نیک، آرزوی کوتاه، دوستی و محبت نسبت به آخرت، ترس از حساب، همراهی با ایمان (و لحظه‌ای از آن غافل نشدن) تأمل و اندیشیدن در قرآن، فرو بردن خشم و فروتنی، سفارش می‌نمایم و مبادا مسلمانی را ناسزا گویی یا از گنهکاری پیروی نمایی یا پیشوای عادل را سرپیچی کنی، یا اینکه راستگویی را تکذیب کرده، و دروغگو را تصدیق نمایی و در هر جا که هستی پروردگارت را از یاد نبر.»

تحف العقول، مواعظ النبی (ص)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. گزیده‌ی مقاله‌ی فوق را در ادامه مطلب بخوانید.

۲. کسی که مرا واداشته بود تا در مورد محمدستیزی بنویسم، آن موقع اعلام کرد که در مسافرت تشریف دارند و به محض رسیدن به منزل و دستیابی به کتاب‌هایشان!! جواب مرا خواهد داد ولی به گمانم ابن السبیل شده باشد!

۳. اگر هنوز قائل به قضیه‌ی انتخاب میان بد و بدتر هستید، به گمان شما، کدام بدتر است؟

پیرامون اوضاع کنونی جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران

نهاد اجرایی انجمن آرای ایران

۱۸ ژانویه ۲۰۱۰

توَهم آگاهانهی روشنفکران سبز”!

«…اسلام، در تاریخ خونبار هزار و چند سد سالهی خود در ایران، هرگز چونان امروز دچار تنگنای مرگ نبوده است. برای نخستین بار، در روزهای عاشورا و تاسوعا، مردم با رقص و پایکوبی نفرت خود را از دین انیرانی اسلام، در حافظهی تاریخ به ثبت رساندند. و نیز برای نخستین بار است که مردم، پیشاپیش آنانی که مدعی رهبری اند و اندیشهی حکومتی اسلامی را در سر می پرورانند، حرکت می کنند و قرآن می سوزانند و با تظاهرات خود، هر پنبه ای را که این سیاسان حرفه ای در پشت درهای بسته برای مهار جنبش آزادیخواهانهی مردم رشته اند، بر باد می دهند.

این جنبش در سراسر تاریخ ایران، به استثنای جنبش بزرگ بابک خرم دین، بی همتاست. ایرانیان، در درازای چهارده سده ای که کشور و بخشی از روان ما به اشغال بادیه نشینان عرب و آیین انسان ستیزانهی آنان در آمد، بارها کوشیدند تا با بهره گیری از نام و نشان اسلام، اسلام را از پای درآورند. اما، تجربه نشان می دهد که دستاورد مبارزه با اسلام با ابزار اسلام، جز تداوم و بقا و تثبیت هر چه بیشتر این آیین انیرانی در تار و پود فرهنگِ ایرانی نبوده است.

این بار، اما مردم پرده برانداخته اند و سازی نو می زنند. ” آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی” و ” نه لبنان، نه غزه جانم فدای ایران” گفتمانی است در فراسوی اسلام و هدف هایی هستند برخاسته از آیین ایرانشهری که قلب اسلام را نشانه گرفته است. آخوندهای حاکم بر ایران به درستی دریافته اند که نابودی حکومت اسلامی، نابودی اسلام را در ایران به دنبال خواهد داشت. موسوی نیز، بر آن است که با طرح شعار “جمهوری اسلامی نه کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر” سهمی بیشتر در قدرت داشته باشد تا با تکیه بر قدرت بیشتر، بتواند با بهره گیری از خوان گستردهی این مرز و بوم، ایران را جاوادانه به سرزمین عاشورا با پرچم “سبز علوی” تبدیل کند.

مردم با رویکرد به تجربهی مبارزهی خود دربرابر اسلام، اکنون دریافته اند که با ابزار اسلام نمی توان از شر این دین رهایی یافت. نتیجهی استفادهی ابزاری از دین، تنها به تحکیم اسلام و به تولید فرقه هایی که هر کدام مدعی پرچمداری حقیقت اند، یاری رسانده است؛ حقیقتی که هرگز به تمللک کسی، فرقه ای و دینی، در نمی آید و نخواهد آمد. هفتاد و دو فرقه و شعبهی اسلامی، نه تنها کاهی از کوه مشکل های جامعهی ایران کم نکرده اند، بسا که بر انحطاطِ ملی ما نیز، افزوده اند. هیچ یک از شعبه ها و فرفه ها – که پیامد بستمان دینی و بن بست های حکومتی و فرقه ای بودند – نه تنها سرانجام خوش نیافتند، بلکه اسلام کم رمق شده و در تنگنا افتاده را در مقاطع حساس تاریخی، نجات دادند. همهی این اقدام ها (با همهی نیتهای خوبی که ممکن است در خیال مبتکرانش وجود داشته بوده باشد) شکست خوردند. آنگاه لشگر روحانیون، گزمگان حکومتی، عوامالناس و بخشی از “روشنفکران اصلاحطلب” نیرویی تازه گرفتند، و سوار بر اسب های تازه نفسی که “جنبشهای اصلاحطلب دینی” فراهم کرده بودند، به فرهنگ ایرانی تازیدند و تا توانستند جان از پیکر ایرانیانِ ایرانگرا و میهن دوست گرفتند.

… آقای موسوی که همچون مأمون زمانه، در پی آن است که جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران را به ” نهضت سبز” حسینی ببندد و آنرا ملاخور و سیدخور کند، باز هم در آخرین بیانیهی خود، بدون اینکه جای تردید، تأویل، تفسیر و تعبیر برای کسی بگذارد – بویژه برای هواداران ایرانیت و سکولاریسم – در تقابل و در مخالفت با خواسته های بنیادین مردم، اعلام کرد که: ” من لازم می دانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطهی بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیه السلام هستیم. ما شیفتگان حریتی هستیم که منادیش آن امام مظلوم بود.”

بیهوده نخواهد بود که استناد یکی از مسلمانان همسان آقای موسوی را در بارهی این اباعبدالله حسین  در اینجا تکرار کینم تا آنانی که به کوررنگی مبتلا شده و دارند شیفتهی ” نهضت سبز” می شوند، دریابند که نباید ایرانیت وسکولاریسم را به مسلخ مسلمانان برد. حاج شیخ عباس قمی در سفینه البحار و مدینه الاحکام و الآثار گفتاوردی دارد از امام سوم شیعیان به شرح زیر:

” ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر، و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت”

برای ما ایرانیان، چه تفاوتی دارد که احمدی نژاد ایران و ایرانی را به این روزگار سیاه بنشاند یا کدیور و سازگار و گنجی و میرحسین موسوی؟ همهی اینان سکولاریسم را، نه به عنوان امری حقوقی برمی تابند، و نه آنرا به عنوان مسئله ای اجتماعی می پذیرند، نه حکومتی را تأیید می کنند که اسلام را به رسمیت نشناسد. اما، همهی اینان برای تداوم “جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر” از فریب دیگران رویگردان نیستند، از کاربرد نیرنگ ابایی ندارند، می توانند هر پیمانی که با دیگران بسته اندد، به راحتی بشکنند؛ در یک کلام اینان از اهالی کیش و وطن شوم و تاریک تقیه اند و سخنانشان درخور اعتبار نیست.

… شکست موسوی، گامی بزرگ در اعتلای جنبش آزادیخواهانهی مردم است. همچنانکه توهم توده های مردم از حاکمیت اسلام درهم شکسته است، توهم در بارهی اصلاح پذیری اسلام و منادیان آن نیز، با گذشت هر روز، بیشتر درهم می شکند. و این، در روند مبارزه با اسلام و حکومت اسلام، دستاورد کوچکی نیست.

… اشتباه استراتژیک امریکا و غرب در پشتیبانی از رنگ “سبز” و ” اصلاح طلبان حکومتی” ایران، ناشی از ارزیابی ها نادرست آنان از داده های جامعهی ایران است و نیز، در دریافت و برداشت نادرستِ آنان از موضع مردم ایران نسبت به اسلام و در بی خبری کامل آنان از نفوذ فرهنگ ایرانی در مردمان این سرزمین، نهفته است. این اشتباه استراتژیک، زمینه را برای پادوها و لابی های حکومت اسلامی آماده کرده است و زمزمه هایی که این افراد در گوش دولتمردان غرب می کنند، در واقع، همان نجواهایی ست که آنان دوست دارند بشنوند.

برای ما روشن است که غرب سیاسی و اقتصادی، بیش از آنکه در اندیشهی نهادینه شدن دمکراسی در ایران باشد، در پی تأمین و تضمین منافع اقتصادی و سیاسی خود است. هیچ حکومتی پیدا نخواهد شد که بهتر و فزونتر از حکومت اسلامی، بتواند ثروت بیکران ایران و ایرانی را در پای منافع غرب بر باد دهد. از همینروست که استراتژی غرب در پیوند با ایران، تحکیم و نهادینه شدن حکومت اسلام در سرزمین ماست. غرب، ( و نیز روسیه و چین) با توجه به اوضاع سیاسی داخلی و بین المللی و نیز با توجه به خطری که از سوی بیت رهبری خامنه ای و احمدی نژاد، به عنوان بخشی از حاکمیت، جهان را تهدید می کند، روابط خود را با این جناح یا با آن جناح حکومت تنظیم می کند. به سخن دیگر، کشورهای تولید کنندهی کالاهای صنعتی، بنا بر سیاست های استراتژیک خود، حاضر نیستند به نیروهای سکولاری یاری کنند تا توازن نیروها به سود آنان تغییر کند، اما آماده اند که با صرف هزینهی بسیار، نیروهای سکولار را در خدمت رنگ ” سبز سادات حسینی” درآورند و میلیاردها دلار سود بادآورده را برای آیندهی خود تضمین کنند. جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران، اما توانسته است که همهی این معادله ها را تا کنون با تکیه بر خرد همگانی و با عنایت به فرهنگ ایرانی و ایرانیت، از کار بیندازد.

بیهوده نیست که صدای آمریکا و بی بی سی لندن و رسانه های همروند با آن ها، دارند برای این جنبش و حرکت ایرانگرا و ملیگرا، رهبرانی مسلمان اما کراواتی می تراشند. همه می گویند این

 جنبش، رهبری ندارد. همه میکوشند “خلاء رهبری” را با خادمین خود پرکنند. اما همه، نمی خواهند دریابند که رهبری جنبش آزادیخواهانهی مردم، در حقیقت خواسته هایی هستند که در این جنبش طرح شده اند. و محتوای آن نیز، چیزی جز دستیابی به ایرانی مستقل و خودبوده، در بستر فرهنگ ایرانی و ایرانشهری، نیست. جنبش مردم، نه رنگ و بویی  روسی دارد، نه چینی و نه آمریکایی. بنابراین، به رهبران دستْ ساز نیز، نیازی ندارد. بر ما و نیروهای سکولار است که خواسته هایی را که مردم به روشنی در “خیابان های اعتراض” مطرح کرده اند، با مردم و سیاستمداران غربی در میان بگذاریم.

هر فرد و نیرویی، بویژه آنانی که مدعی هواداری از ایرانیت و سکولاریسم هستند، چنانچه بکوشند سیاست های نادرست غرب و پروژه های برآمده از ارزیابی های نادرست آنان را در میان ایرانیان به پیش ببرند، تنها خواهند توانست، مشتی غبار بر حقیقت جنبش مردم بپاشند و با ساده انگاری ها و فریب خود و مردم، چند صباحی بر عمر حکومت جهل و جنون بیفزایند. همین و بس.

پ.ن: اگر کسی خواهان مطالعه کل مقاله باشد، لطفاً آدرس ایمیل بدهد تا برایشان ارسال کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.