روزی که زمین از حرکت ایستاد!

«گفت: «آخر هر چی که باشد تو هم از دودمان مکازلینی. گیرم که از طرف مادری. شاید دلیل‌ همین باشه. شایدم برای همینه که اون کارو کرده‌ی. برای اینکه چیزی که از کاروترز بزرگ به تو و پدرت رسیده لازم بوده وسیله‌ی انتقال‌ش یه زن باشه ــ یه موجودی که بر خلاف مردها، مسئولیت سرش نمی‌شه و قول‌ش هم قول مرد نیست. برای همین شاید دیگه بخشیده باشم‌ت، منتها نمی‌تونم ببخشم‌ت چون آدم فقط می‌تونه کسانی رو ببخشه که آزارشان به آدم رسیده باشه. توی کتاب خدا هم نیومده که آدم اونایی را که قصد آزار دارن ببخشه چون تازه خود عیسی هم آخر به این نتیجه رسید که چنین تقاضایی توقع زیادیه.»

ادمونز گفت: «اون تیغ رو بذار کنار تا باهات حرف بزنم.»

 ویلیام فالکنر/برخیز ای موسی/ترجمه صالح حسینی/ص ۶۱

«گفت: «شام شب‌ت آماده‌س. وقت نکردم شیر بدوشم. خودت باید شیر بدوشی.»

لوکاس گفت:«اگه از خیر شیر بگذرم، گمونم گاوه هم شیرشو بتونه نگه‌داره. ببینم، بلدی هر دو تاشونو با خودت ببری؟»

زن‌ش گفت: «معلومه که بلدم. حالا دیگه خیلی وقته از دوتاشون مواظبت می‌کنم. به کمک مردا هم احتیاجی نداشته‌م.» به پشت سر نگاه نکرد. «وقتی خوابوندمشون، برمی‌گردم.»

لوکاس به صدای درشت گفت:«گمونم بهتره به اونا برسی. چون خودت بانی این کار بودی.» زن‌ش گذاشت و رفت، نه جواب داد و نه هم به پشت سر نگاه کرد، انگار که نشنیده است و آرام و سبک به راه خود رفت. او هم دیگر نگاه‌ش نمی‌کرد. آهسته و بی‌صدا نفس می‌کشید. به دل گفت: امان از دست این زن‌ها. هیچ‌وقت نمی‌شه که سر در بیارم. نمی‌خوام هم سر دربیارم. صلاحم در اینه که اصلاً سر در نیارم تا این‌که بعدش متوجه بشم چه فلانی خورده‌م. به طرف اتاقی برگشت که آتش آنجا بود و شام شب‌ش هم روی اجاق بود. این‌بار به صدای بلند حرف زد و گفت: «آخه تو رو خدا چطور یه مرد سیاه‌پوست بیاد بیفته رو دست و پای یه مرد سفیدپوست و بهش بگه محض خاطر خدا با زن سیاه پوست من همخوابه نشو؟ تازه اگه هم چنین التماسی بکنه، مرد سفیدپوست از کجا میاد قول میده که اینکارو نمی‌کنه؟»

همان/ص۶۷

«جورج گفت: «نه آقا. این یکی خوبه. لوله‌ عین اینکه تازه از کارخونه بیرون آمده باشه. واسه همینه که نتونستم قیمتی رو که یارو می‌خواس پایین بیارم. پول‌ش دو دلار بیشتر از پول ایوون و چاه می‌شد ولی خوب خودم دو دلاره جور کردم و به شما دیگه زحمت ندادم. منتها چیزی که دلواپسم کرده از بابت دستگیر دن نیس. چیزی که نمی‌تونم از ذهنم بیرونش کنم اینه که ما می‌خوایم راجع به ایوون و چاه به نات چی بگیم.»
لوکاس گفت: «این ما دیگه کدومه؟»

جورج گفت: «پس من می‌خوام چی بگم؟» لوکاس لحظه‌ای نگاهش کرد و گفت:

ــ جورج ویلکینز.

جورج گفت: «بله.»

لوکاس گفت: «من به هیچ مردی نمی‌گم صلاح‌ش با زنش چیه.»

همان/صص ۸۳-۸۴

من گفته بودم که اوستای کشتی کج می‌باشم! حتی اگر حریفم فالکنر باشد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* هی پسر دیگه چیزی نمونده بپرم! سه روز مونده فقط!

** بعد الان دارد از شبکه چهار فیلم سینمایی «روزی که زمین از حرکت ایستاد» محصول ۱۹۵۱ به کارگردانی رابرت وایز را نمایش می‌دهد و من دارم وبلاگ به روز می‌کنم!!!

ــ حماقت آدمی را بی‌طاقت می‌کند و مردم من با حماقت ناآشنا هستند.

ــ و مردم ما با حماقت آشنا هستند. متأسفم!

از دیالوگ‌های مرد فضایی و نماینده دولت آمریکا در فیلم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.