موتیفات ضربتیانه!

 

۱. «من پیش از اینکه بخوابم

گوسفند نمی‌شمرم

یارانی را می‌شمرم

که از آنان دوری گزیده‌ام:

چهره‌هایی که یکی پس از دیگری

از چراگاه‌ها تا تبعیدگاه‌ها

در برابرم ورق می‌خورند.

من آنان را

زخم زخم می‌شمرم و خواب‌ام نمی‌برد .

…»

 غاده السمان/ترجمه عبدالحسین فرزاد

۲. می‌دانی امروز به چه فکر می‌کردم؟ همین امروز صبح که نشسته بودم و داشتم تکه‌ای کیک کاکائویی با چایی تازه دم می‌خوردم که مادر برایم گذاشته بود روی میز. که باید در پانزده دقیقه‌ باقیمانده تا خروج از منزل، کلی کار انجام می‌دادم و همین‌طور که دنبال جوراب‌هایم بودم و آتل کشی‌ مچ پایم را با زحمتی سمج، می‌پوشیدم، یاد بهار ۸۷ افتاده بودم. یاد آن تغییر بزرگی که می‌خواستم و دنبال‌ش بودم و توانستم. همان موقعی که تصمیم بزرگ زندگی‌ام را گرفته بودم. با خودم فکر کردم یعنی می‌شود دوباره امتحان‌ش کنم؟ یعنی موقعیتی که حالا با آن درگیرم، همان موقعیت زمستان سال ۸۶ است؟

برای رسیدن به نتایج آن تصمیم بزرگ که البته موقتی بود، چون سلسله دیدارهایی صورت گرفت و واقعه‌ تلخی رُخ‌داد که خط سیر زندگی‌ام را به سمت فرونشستن و عقب‌نشینی سوق داد، باید از برخی امکاناتم چشم‌پوشی کنم. مثلاً یکی‌اش نوشتن مطلب در وبلاگم است. یعنی نه فقط همین. به طور کلی بسته بندی کردن دم و دستگاه تکنولوژی‌های روز و دور کردن از دسترس اطفال!

 بعد از آن، برنامه‌ریزی برای نرمش‌ها و ورزش‌های سبکی که در کتابی که دکتر ایران‌پور هدیه داده بود، هست. و تمام سرگرمی‌هایی که در آن مدت برای خودم لیست کرده بودم. مثل نقاشی و گلدوزی و قلاب‌بافی و گل‌کاری و مسافرت. مطمئناً دیگر روزنه‌ای برای دریافت پیام‌های آزاردهنده و برقراری‌ ملاقات‌های آکنده از نیرنگ ِ «او» باقی نمانده است. اوقات زندگی‌ام از هر گونه انتشار خیانت و دروغ و آزار عاری است. بنابراین با احتساب تمام اینها، دورنمای روشنی دارد این تصمیم. دو قورت پایانی‌ چایی را نمی‌خورم. بلند می‌شوم تا لباس‌هایم را بپوشم. برای شروع، عصا را برنمی‌دارم. با باقیمانده‌ چایی‌ام، اکسی‌بوتونین و گلوکزآمید می‌خورم. کیف‌م را برمی‌دارم. کتابی را که هر روز در ده بیست دقیقه‌ی رفت و آمد به محل کارم، داخل ماشین می‌خوانم را هم برمی‌دارم. هوا نسبت به دیروز گرم‌تر شده است. آقای پ.م هم که رفته است مرخصی و کلاً محیط کارمان شده است فمینیستی. می‌روم می‌نشینم پشت میز کارم. زیپ پوتین‌ام را باز می‌کنم، آتل کشی را درمی‌آورم و می‌گذارم توی کیفم. سعی می‌کنم با اسپاسم‌های پایم که می‌خواهد با این تغییر هماهنگ شود با ایستادن و قدم برداشتن‌های کوتاه، کنار بیایم. به این فکر می‌کنم که دقیقاً از چه زمانی شروع کنم برای اقدام ضربتی‌ جمع‌آوری اسباب و آلات تهاجم فرهنگی!

یعنی، از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان، کمی تا قسمتی دل کندن از این محیط برایم سخت است. نه این‌که الآن سخت شده باشد ها! نه. از همان اوایل همین‌طور بوده است. ولی اگر بخواهم به سمت بهبودی [حالا حتی اگر جزئی] پیش بروم، باید از این محیط دور شوم. البته محیط کنونی‌ وبلاگم، با سالهای پیش قابل مقایسه نیست. هیچ استرس و فشار عصبی روی دیوار زندگی‌ام یادگاری نمی‌نویسد، ولیکن همین ساعت‌هایی که با این مونیتور دلربا سر و کله می‌زنم، علاوه بر زمانی که از من می‌دزدد، همین نشستن‌های طولانی و البته گرمایی که لب‌تاپ روی عضلات پاهایم سرایت می‌دهد، کلی باعث تشدید علایم ام.اس می‌شود.

به هر ترتیب، فعلاً در مرحله‌ی تحقیق و بررسی و تنظیم پروپوزال تشریف دارم و تا قطعی شدن تصمیم کبرای ما، یکی دو ماهی فرصت که هست؟ نیست؟

۳. گاهی فکر می‌کنم، من که با وجود ام.اس این همه آتش سوزانده‌ام، اگر سالم بودم چه‌ها که نمی‌کردم!

نمونه‌اش این‌هایی که در فیس‌بوک منتشر کردم:

گزینه‌ی اول: حتماً نماینده‌ی مردم تبریز در مجلس می‌شدم. [فکر کنم به مقام شامخ اولین شهید زن مجلس تبدیل می‌شدم! آخر نه اینکه تبریز شهر اولین‌هاست! از آن لحاظ!]

گزینه‌ی دوم: قاعدتاً داشتم با یک کوله‌پشتی و یک فقره دوچرخه‌ی کوهستانی، پیام طلح و دوستی ایرانی را به دنیای آبی‌ی آبی سرایت می‌دادم!

گزینه‌ی سوم: قریب به یقین اینکه: داشتم در خیابان‌های غزّه، دنبال سنگ‌های نوک‌تیز «پدر در آر» می‌گشتم!

گزینه‌ی چهارم: احتمالاً در حال عوض کردن پوشک بچه‌ی سومم، به قسط‌های خانه و ماشین و صدالبته نامه‌ عاشقانه‌ای که از جیب بغل کت شوهر [خدانیامرز]م پیدا کرده بودم فکر می‌کردم!

۴. تسبیح با دوست‌اش رفته بودند عینالی [کوه عین‌الدین در اطراف تبریز که سرخ‌رنگ است] عکس‌های خوبی گرفته بود که این را تقدیم می‌کنم به دوستداران طبیعت.

ورودی کوه و دامنه‌ی شهر تبریز در مه آرمیده

بنای یادبود شهدای گمنام بر قله کوه

رقص نور و مه

خاکش سرخ است، رنگ خون

شکوفه‌های بهاری/بر مسیر صعود به قله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.