مخاطب خاصی ندارد!

بعد فکر کردم برویم «قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم» ِ تو! یعنی نه اینکه حواسم به سرمای زمستانی‌ پشت شیشه‌های پنجره نباشد، نه. بود. ولی فکر کردن به این لذت بزرگ که اشکالی ندارد، دارد؟ اینکه اولین قرار ملاقات امسال‌م، جایی باشد که امن‌ترین و قشنگ‌ترین و دنج‌ترین نقطه‌ی عالم است حتی اگر هوا اینقدر سر ناسازگاری گذاشته باشد با این هوس‌های بهاره‌ سوسای تو، اشکالی دارد؟ اینکه یک بعد از ظهر بهاری [در همین زودی‌ها.نزدیکی‌ها] بلند شوم و بی اینکه از پیچ خوردن پا یا زمین خوردن احتمالی ترسی داشته باشم، سوار ماشین بشوم و مادر دلواپس نماند پشت دیوارها. پشت چشم‌های من. به راننده بگویم برود خیابان پشت پارک. نزدیک‌تر به تن سبز و سرزنده‌ کهن‌اش. نترسم که پایم را بلند کنم و بی‌اینکه دنبال میله‌ای، درختی، تکیه‌گاهی باشم تا بی‌ترس بگذرم از عرض کوتاه جدول. شاید «او» هم زودتر از من رسیده باشد. شاید هم نه. حواسم پرت استخر بشود و مجسمه‌ پیر و درختان خواب‌آلود آن سوی خیابان‌ها، پشت آن دیوارهای بلند کنگره‌دار. پرت درختی که نمی‌دانم چرا انگار بزرگ نمی‌شود. شاید نیمکت همیشگی اشغال شده باشد [حتماً] شاید هم نه. بروم بنشینم و یک‌هو یادم بیاید یادم رفته است شاخه گلی بخرم. [تو یادت نمی‌رفت. یادت هست؟] نفسی تازه کنم. با چشم‌های بسته. رو به آفتاب. گرم بتابد روی صورت‌م. مهربان. بگویم «سلام مارتی! من آمدم.[تو نبودی]» آنقدر با چشم‌های بسته و دست‌های در هم تنیده بنشینم پشت آن مجسمه، رو به روی استخر خالی [باید خالی باشد هنوز] [که در محاصره‌ آلات لهو و لعب سحرگاهی‌ی تنومندان شکمباره دلگیر است حتماً] که یکی صدایم بزند:«سلام! ببخشید دیر کردم انگار![یک چیزی شبیه این]» آن‌وقت چشم‌هایم را باز کنم. آن‌وقت حس کنم، تو ایستاده‌ای پشت به آفتاب. صورت‌ات تاریک باشد و شانه‌هایت روشن. آن‌وقت حس کنم دخترک چهارده ساله‌ای هستم، عبوس. پسرک بیست و دو ساله‌ای هستی. روشن. دست‌هایم را بلند کنم. بگویم:«من آمدم مارتی …» صدایی بگوید:«با منی؟»

بگویم: «نه.»

فکر می‌کنم دیگر نمی‌توانم. دوست ندارم کسی را ببرم به قشنگ‌ترین نقطه عالم‌ات. نه اینکه یادم افتاده باشد هوا سوزی زمستانی دارد. یا نگران باشم که زمین بخورم یا پایم پیچ بخورد. نه. نمی‌توانم.

همین.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نمی‌دانم این احساس من است یا واقعاً مچ پایم از مفصل سفت و سخت شده است. به طرز رقت‌انگیزی کلافه‌ام.

** ناهید زنگ زده بود. نبودم. مهتاب زنگ زده بود. جواب ندادم. سمیه هم. کوتاه حرف زدیم. کلی دوست و آشنا اس.ام.اس فرستاده است. جواب ندادم … چیزی در درونم به هم ریخته است. آشوبی در نهانم برپاست. چیزی به نام انسجام فکری در من به هم ریخته است.

*** اشتباهی (+) گوش می‌دهم این روزها … یکریز!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.