ساعاتی با شخصیت داستانی که دوستش داریم!

آقای دژاکام گفته بودند در بازی‌اشان (+) شرکت کنم. رفتم و نوشته‌ نسبتاً طولانی‌اشان را خواندم. بیشتر سوالات مطرح شده در یکی از بازی‌ها که فکر کنم از طرف «پرند» تهدید شده بودیم، پاسخ داده بودم، مثل بهترین فیلم‌هایی که دیده‌ایم و یا بهترین هنرپیشه‌ها و بهترین سفری که داشتیم. زیاد چنگی به دل نمی‌زد که دوباره تکرارشان کنم. ولی بند اول بازی به نظر جذاب می‌آمد. اینکه دوست داریم سیزده روز تعطیلات نوروزی را کنار کدام شخصیت ِ کدام داستان ِ دوست داشتنی‌امان بگذرانیم. (+) البته به شدت دیر شده است، ولی می‌شود آن را بسط داد. می‌شود در یک عصرگاه نمناک و خنک فروردینی، که تنها نشسته‌ای و مادر نیست و گربه‌ی سمج پشت پنجره دم تکان می‌دهد و سرش را با ناز و عشوه می‌مالد به شیشه و چشم‌هایش را خمار می‌کند، از خودت بپرسی از تمام آدم‌های توی داستان‌ [رمان]هایی که تا حالا خوانده‌ای کدامیک می‌تواند، تمام نیازهای اکنون تو را برآورد و از مصاحبت و مشایعت‌اش از صمیم قلب متلذذ شوی؟ مثلاً از روکانتن ِ تهوع تا آرتور برتن ِ خرمگس و کونتین ِ [آیدین ِ] خشم و هیاهو [سمفونی‌ی مردگان] و … و جین ایر و ربه‌کا یا سوفی و اسکارلت و مگان … با کدامیک آسوده‌تر بودم و شیفته‌تر؟

می‌بینم با تمام جذّابیتی که هر کدام از شخصیت‌های داستان‌هایی که تا کنون خوانده‌ام برایم داشته‌اند و هنوز هم دسته‌ای از آنها دارند، هیچ رغبتی برای بودن در کنارشان ندارم. نمی‌توانم خُل‌وضعی‌ نیهیلیستی‌ روکانتن را تاب بیاورم. یا با شخصیتی ترسو و آسیب‌پذیر مثل آرتور برتن هم‌صحبت شوم. دوست ندارم توهمات و شیزوفرنیای کونتین را از نزدیک لمس کنم. حتی از هیچکدام از زنان به ظاهر قهرمان هیچ‌کدام از داستان‌های معروف‌شان خوش‌م نمی‌آید چون زیادی ساختگی هستند. هیچ کدام در قالب واقعی ریخته نشده‌اند. قلابی هستند. همه‌شان از اسلاف «سیندرلا»یی هستند که خون اشرافی در رگ‌هایشان جاری است ولیکن از اسب افتاده‌اند و آخر سر به خاطر «اصل» خویش به جایگاه اجتماعی‌ شایسته‌اشان می‌رسند.

[کلاً رت باتلرها و جرویس پندلتون‌ها، مردان آرمانی‌ی تمام زنان موفق دنیاست.]

کسی را پیدا نمی‌کنم.

دنبال آدمی واقعی‌تر می‌گردم.

به لُرد جیم هم فکر می‌کنم. آدم بدی نیست. مرد دریاست. مرد حوادث ناخوشایند. مرد کشمکش‌ها. مرد تمام سوءظن‌های تمام مردم دنیا. [مرا یاد Willy Bod می‌اندازد.]

نه.

یا حتی همراه «پُل لامبر» در کثیف‌ترین محلات دنیای کاست‌بندی شده‌ هندوستان زندگی کنم. میان جذامی‌ها و هازاری‌پال‌ها. وسوسه شوم. منقلب شوم. تهییج شوم. رشک ببرم. متنفر شوم.

یا … نه.

دلم حالا، در این زمانی که هستم، با این خستگی‌ی مفرط، دنبال آدم دیگری می‌گردم.

بلند می‌شوم و مقابل ردیف رنگارنگ کتاب‌ها می‌ایستم. کسی را می‌شناسم که به این زمان من، به وضعیت فعلی‌ی من شور و معنا و معنویتی تزریق کند. می‌دانم که هست. روزگاری دور دیده بودم‌اش. روزگاری که زیاد علاقمندش نشده بودم. چندان ذهن‌م را درگیر خود نکرده بود. حالا هم هر چه به ذهنم فشار می‌آورم، گو اینکه پیداست، نمی‌یابمش.

او در میان کتاب‌هایم نیست.

داستان ِ او آنقدر جذاب نبود تا بخواهم در کتابخانه‌ام داشته باشم‌اش.

داستان او، تنها داستان خودش نبود. او جزئی از یک داستان بود. جزئی از یک زندگی. جزئی از یک اتفاق.

آن‌وقت یادم می‌افتد که او را کجا ملاقات کرده بودم. میان چه کسانی. با چه ویژگی‌ی اخلاقی‌. جزو کدام خاندان است و چه اتفاقی او را شامل شده است. او را نزد آسیا و ماری ریویر پیدا می‌کنم. آخرین بار، او را با زخمی بر سینه‌اش رها ساخته بودم.

مُرده بود.

می‌شود زمانی به عقب برگشت. چند روز. حتی اگر شده چند ساعت. بعد می‌توانم این چند ساعت تنهایی‌ام را تا بازگشت مادر، با «مارک» باشم.

تا چند ساعت دیگر که زخمی ناگهان او را در بر گرفته، دور خواهد بُرد.

می‌توانم بی‌اینکه با او حرفی بزنم، مجبور باشم مسافتی طولانی را راه بروم، مخفی شوم، با اسم مستعار زندگی کنم، متوهم شوم، و در نهایت با خویش بجنگم، ساعت‌ها روی یک صندلی‌ راحتی بنشینم، کلاه حصیری لبه پهن روی سرم بگذارم و چشم‌هایم را ببندم و تنها از طریق گرفتن دست‌ش میان دستم، از حضورش اطمینان حاصل کنم.

از حضوری قائم به ذات.

ــ سلام مارک!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* «لرد جیم» اثر «جوزف کنراد» ـ پُل لامبر از کتاب «شهر شادی» اثر «دومی‌نیک لاپیر» ــ «ویلی باد» اسم فیلم سینمایی است که خیلی خیلی سال پیش در برنامه‌ی «هنر هفتم» پخش شده بود. «مگان» از کتاب «پرنده‌ی خارزار» و «مارک» از کتاب «جان شیفته» اثر «رومن رولان»

** هر کسی دوست داشت، بازی کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.