آرام رام روح ناآرام‌ من که تویی

این آرامش عمیق و سنگینی که رخوت غریبی را پراکنده است بر جانمان. نه که دست شسته باشم از دنیا و گیر کرده باشم در پیچ در پیچ روح بزرگوار تو، خیالم در خیال تو گره خورده است و خیال که پایبند شد به مِهر، زندگی که شد مهربانی، سوسن تا لنگ ظهر می‌خوابد و از گردش ایام و گذر زمان فقط رنگ به رنگ شدن آسمانی نامتناهی را درک می‌کند.

البته، یادتان نرود اینجانب یک بهمنی‌ تمام عیار می‌باشم و نهایتاً تا همین دوازده ِ شب امروز اینطور بباشم و بعد فردا که ساعت شش و پانزده دقیقه (+) از خواب بیدار شدم، می‌شوم همان سوسنی که بودم. با دنیایی سرشار از موضوع برای اندیشیدن و نغمه‌های گُهربار هستی در جانم روان خواهند شد. همان سوسنی که جان می‌دهد برای بحث سیاسی و تحلیل وقایع و پیشگویی‌های هولناک. عشق فیلم و خوره‌ کتاب که بودم. و معتاد نوشتن. هر چه باشد اکنون در مرخصی‌ مختص ایام تأهل به سر می‌برم و عجب شیرین می‌باشد.

هر چه باشد، این رخوت، رخوت بعد از یک ماه استرس و فشار روحی و اعصاب خوردی‌های رایج میان ایرانیان در لحظات شادمانی‌هاست. که گله‌گذاری‌ها تازه سر باز می‌کنند و زخم‌ها تازه می‌شوند. می‌دانید که! پس نمی‌نویسم. فقط تا همین حد که از تیر ماه سال قبل، هر چی رژیم سفت و سخت گرفته بودم لاغر شوم، نمی‌شد ولی به مدد الطاف خاندان ِگرامی، در عرض یک‌ماه، مانکن شدیم رفت پی کارش. حالا نه که هی بگویید بابا این رخدادها طبیعی هستند و فلان و بیسار! اصلاً کی گفته است که تا کس و کارمان فوت کرد، فامیلی که نود سال گُم و گور بود یکهو پیدایش می‌شود و بعد آواز دف و نی که بلند شد، کلهم خاطرات ریز و درشت تلخ و تلخک می‌آیند رو و زهرمار می‌کنند به کام آدم؟؟ هان؟!

القصه، کارها طبق برنامه‌ریزی و زمان‌بندی‌هایی که کرده بودم/یم پیش رفت و شکر خدا، هر چه تلخی هم بود پشت پرده بود و نگذاشتم لذت دلکش به هم پیوستن‌ ما را مکدر کند. که بگویم «بله»، که ناگهان بال‌های عشق بر شانه‌های ما فرو آید. که ناگهان هلهله‌ای در قلوب منتظرمان برخیزد که در ذره ذره‌ وجودمان رخنه کند. که تو بلند باشی، کوه باشی، تکیه کنم به تو. آسودگی کنم. آرام بگیرم. که حس کنم خوشبختم چقدر. که خوشبختی‌ که سال‌ها دنبالش بودم را با دست‌های خودم لمس کنم. که آن دوست داشتن ِ حقیقی را که شریعتی نوجوان که بودم، مرا آموخته بود، درک کنم.

که وقتی تماشایت می‌کنم، تمام ِ وجودم غرق در تحسینت شود. که هی تعریفت را بشنوم، که بگویند چقدر آقایی و من هی غرق شوم در فخری عظیم. که تو شایسته‌گی‌ات را ثابت کرده‌ای. که نازنین من هستی. که بگویم خدایا کمک‌ کن خوب باشم برایش که خوبی کنم در حقش خدایا، خدایا … که نقشه‌ها بکشم/یم برای روزها و ماه‌ها و سال‌های در پیش رو. که چقدر زیباست، دلنشین است در کنار یار مهربانی زیستن. نفس کشیدن. لبخند زدن. تماشای ظرایف روحی، لطایف جانی. و مرتب ورد زبان کردن شُکرَت ای خدا. شُکر …

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* س ح ر این آرامش را شناخت. آرامش عمیق و سنگین را.

** مادر که گریه می‌کرد و نگران بود، این روزها خوشحال است. راضی است. انگار این آرامش بر جان و دل او هم رخنه کرده باشد.

*** امروز تولد نادیا است. دوست کوچولوی پرتقالی‌ی من. تولدت مبارک نادی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.