دلم برایت تنگ میشود، حالا که بوی تو را نمیدهد دیوار، پنجره، دستهایم حتی. دلم شور میزند برایت، چرا ننویسم؟ دلم حتی تنگ میشود برای وقتی که میپرسی خانومی چرا دلم گرفته است؟ که مبادا از دلگیری من دارد که آب میخورد. میخورد! میدانی؟ دلم تنگ میشود برای دستهای تو که بوی تو را میدهند، بوی مهربان و گرم و پُرشوری که داری. همیشه.
اصلاً بگذار بنویسم از خورشیدی که وقتی نبودی غروب کرد، همراهش چشمهای من خواب دیدند. خواب خانهای را آشفته، با چمدانهایی که باید انباشته میشدند. خالی نبودند. باید انباشته میکردمشان و هر چه پُرتر میشدند، شکمشان گودتر میشد، حجم عظیمی میشدند از دهانهایی اژدهاسان، من آسیمهسر. با اثاثیهای که تلبنار شده بودند. لباسهایی که تا نخورده ریخته بودند زیر دست و پا. من عجله داشتم و خواب سنگینتر از آن بود که نصفِ شب بیدارم کند دست بیاندازم دور بازویت، که میترسم. که میترسم دیر کنم و جا بمانم. صدای سوت قطاری که میپیچید را میشنیدم در هوایی که ساکن بود، اسیر جاذبهی دستهایت. پیرامونِ قلبِ من.
و این چند شبِ بیتو که همین خواب است که تکرار میشود. چمدانهایی که چاهِ مغاکهایی هستند خوشرنگ. باید پُرشان کنم از لباسهایی که نمیشناسم، میشناسم گاهی و مچالهاشان میکنم و میگذارم کنار: کهنهاند! تو هستی و نیستی. صدایت هست و بویی که محال است نشناسم. خودت نیستی و حس میکنم، گویی کسی یواشکی گفته باشد به من، که اگر زود تمام نکنم بستنِ چمدانها را، تو با آخرین قطار خواهی رفت. من هم تا خوابِ بعدی.
هی این رویای لعنتی، در خواب و بیدارهایم جاری است. تا چشم که روی هم میگذارم. صدای سوت قطار میپیچد و بوی پیراهنِ راهراهِ تو [و دستهایت چقدر زیبا هستند] با چمدانهایی که در خوابِ پیشین پُر کرده بودم و هنوز مانده است تا سیر شوند. با پیراهنهای تا خورده، جورابها و شلوارها. اثاثهای تاخورده، نو، کهنههایی که میریزم دور. میگذارم کنار: آشنا، نا آشنا.
و دلواپس هستم هر شب. که تو بگذاری بروی. با آخرین قطار و من نتوانم تمام اثاثیه را جمع کرده باشم، خودم را رسانده باشم به تو. به دستهایت، به سینهات. که گُم میشوم به تمامی در آغوشت. که گُم شوم. نشود برسم به تو. نمیرسم به تو و بیدار میشوم به صدای زنگ بیدارباشِ ساعت. به نور خمور سحرگاهان که میسُرد لای پلکهایم.
و قطاری که دور میکند تو را از من …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مست بوسیدنت نفس کم میآورم … (+)
** خوب من هم دلم میخواست از اینها داشتیم میرفتیم مینشستیم کنارش و … اوهوم! (+)