موتیفات پائیزانه

۱. آقا جان! گیریم که ما خوشمان می‌آید که هی تالاپ تالاپ قلب‌هامان با هم تله‌پاتی داشته باشند. یا وقتی غمگین شدیم، شستمان خبردار بشود. گیریم که من خوشم می‌آمد که وقتی زانویم درد می‌گرفت، زانوی تو هم دردش می‌گرفت. ولی دیگر خوشمان نمی‌آید که شما سرماخورده باشی و ما هم دچارش بشویم که!

۲. بعد دوستِ نازنینی که مدتها بود منتظر آمدنش بودی به ایران و صدایش که جای خودش را نمی‌گیرد که نقشه بکشی پنج‌شنبه تهران باشی برای دیدنش، که بزند و سرماخورده باشدت و هی قرص و شربت بخوری و چایِ داغ و بخزی زیر لحاف که حسابی عرق کنی و خوابت ببرد و حتی صدای زنگِ تلفنت را هم نشنوی و صبح بلند شوی ببینی لطف کرده است زنگ زده است و خجالت بکشی بهش بگویی که دچار شده‌ای و هیچ حرکت نمی‌توانی بکنی، چه برسد به مسافرت!

۳. حالا نه که چون بالابلندمان سرماخورده است شدید، ما هم دچار شده‌ایم. هر چه‌ که هست، مربوط است به دو محیط پرازدحامی که دیروز حدود یک ساعتی در هر کدام‌ توقف داشتم. یا آرایشگرمان سرماخورده بود، که بعید می‌دانم چون جایی که من می‌روم عموماً آرایشگرهایش ماسک می‌زنند، یا خانوم‌های محترمی که ریخته بودند توی سالن، یک‌ کدام‌اشان مبتلا بوده است.

یا هم در منزل محدثه، کسی از خواهران و دوستان دیگرش که آمده بودند عیادت‌، ناخوش بوده‌اند. هر چند من فقط با محدثه روبوسی کردم، که علایم سرماخوردگی نداشت ظاهراً. خصوصاً که از وقتی از آرایشگاه آمدیم بیرون یک سردرد عجیبی پیدا کردم که خوب بشو هم نبود تا همین امروز صبح. با چیدن دیتاها، نتیجه حاصل می‌شود که هر چی بوده در محیط آرایشگاه بوده است.

۴. دیروز محدثه حالش خوب بود. یا ظاهراً خوب بود. هر چه باشد تصادف سختی داشته است و قسمتی از حافظه‌اش را از دست داده است. همین مسئله سخت آزارش می‌دهد و تلاشی که می‌کند تا به خاطر بیاورد، از نظر روحی تضعیفش می‌کند. خصوصاً از اینکه‌ همه بهش می‌گویند موقع تصادف خواب‌آلود بوده، عصبی‌اش می‌کند. می‌گوید چطور ممکن است بیدار شده باشم، صبحانه خورده باشم، ماشین را از پارکینگ بیرون آورده باشم، از بین سه مسیر، یک مسیر را انتخاب کرده باشم و بعد حالا به هر جهت کوبیده باشم به جدول؟ این همه کار را می‌شود در خواب‌ انجام داد؟

دلم نمی‌خواهد بگویم می‌شود. نمی‌گویم و ازش می‌خواهم آرام باشد و اصلاً سعی نکند چیزی را به‌خاطر بیاورد. چون همه چیز در ضمیر ناخودآگاهش بایگانی شده است و یک‌روز که اصلاً حواسش نیست، رو خواهند شد.

۵. اصلاً تمام برنامه‌های چند روز آتی را انداخته بودم واسه دیروز که بتوانم پنج‌شنبه تهران باشم. ولی قسمت نبود انگار. این وسط دلمان می‌سوزد که چه راحت نشد رویای عزیزم را بغل بوس کنم ها …

۶. این چند وقتی که استعلاجی دارم و بالاجبار خانه‌نشین شده‌ام، به طرز عجیبی قفل شدنِ زانویم تشدید پیدا کرده بود. که تصمیم گرفتم هر روز صبحِ زود بیدار شوم و توی حیاط بدون کمکِ عصا دوری بزنم. بعد هم که دیروز کلی این‌ور و آن‌ور رفتیم و تحرک خوبی داشتم، احساس خوبی در زانویم داشتم. حس یک روغن‌کاری‌ی جانانه! [البته با این کوفتگی‌ی ناشی از سرماخوردگی …]

۷. داریم «الف» می‌خوانیم از خورخه لوئیس بورخس … قول می‌دهم آخرین باری باشد که رفته می‌باشم سمتِ همچین نویسنده‌ای!

۸. من که نوشته بودم (+)، همه‌ی پنجره‌ها آبی هستند!(عکس)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.