نه که اسماش را نشنیده باشم. حداقل هر باری که به وبلاگ سعید (+) سر میزدم، اسمش پای هر پُستش بود. ولی «رغبت» نداشتم به خواندناش. حتی وقتی مرداد، توی کافه اعیانِ تبریز، سعید یکی از کتابهاش را برایم با رواننویس سبز خوشرنگی امضا کرد هم چند صفحهای خواندم و بعد مثلِ کسی که ناخواسته دارد گناهی نابخشودنی مرتکب میشود، گذاشتامش کنار کتابهای اهدایی [نامههایش بود به همسرش.]
تا اینکه آقامون دو تا کتاب از او خرید و آورد خانه. بعد یک شب گفت حالش را داری برایت بخوانم؟ تکهای را قرار شد بخواند و آن تکهای، شد هر شب شنیدن ِ «ابن مشغله» با صدای مهربانی که گاهی خواندن را قطع میکند تا عقیدهاش را بگوید یا تحلیلاش کند و بعد منصرف میشود که «خودت گرفتی دیگه!»
«غروب به خانه برگشتم و به همسرم گفتم:«کارم را عوض کردم. کار بهتری توی «آیندگان» پیدا کردم.
گفت: «بچهها راجع به «آیندگان» حرفهای بدی میزنند.»
گفتم:«ممکن است؛ اما مهم نیست. من باید درست باشم و درست کار کنم و درست بنویسم. همه جای ایران آیندگان است. هیچ جا بهتر از آیندگان نیست و بدتر هم نیست.»
گفت:«نمیترسی از اینکه جنجال راه بیندازند و مثلاً بایکوتت کنند؟»
گفتم:«ابداً. من، در صورتیکه راهم را درست بروم از قضاوت هیچکس نمیترسم، ب خصوص قضاوت روشنفکران بدل که دلشان لک زده برای سقوط دیگران و چهارچشمی میپایند تا بهانهیی و مستمسکی پیدا کنند و آبروریزی راه بیندازند. آنها، دو جور آدم، راضیشان میکند: آنان که شهید میشوند و آنها که سقوط میکنند، و اگر نتوانند دیگران را در یکی از این دو قالب جای بدهند، ناگزیرند که به کلک و نیرنگ و حقهبازی متوسل بشوند.»
ابن مشغله/از مجموعهی مردان کوچک/نادر ابراهیمی/انتشارات روزبهان/ص۸۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بعد با خودم فکر میکنم یعنی هیچ تهیهکننده و کارگردان و فیلمسازی تا حالا به مخیلهاش نرسیده است از روی زندگیی آقای ابراهیمی فیلم، سریالی بسازد؟ حیف امثال من نیست که بعد از دهها سال کتابخوانی، حالا رسیده باشد به «نادر ابراهیمی»؟
حیف است به خدا.