امروز من و آقامون میهمان آقای شعرانی (+) و پسرهایش بودیم. بعد از این همه مدت که قسمت نمیشد بروم کالو دیدن نمایشگاهِ مدرسه، حالا فرصتی دست داد تا میهمانِ میهمانمان شویم.
عکسها عالی هستند، دز ضمن عکسها برای کمک به مدارس محروم به فروش میرسند. اگر دوست داشتید که نه، بلند شوید همت کنید بروید و مرد جوانِ خارقالعادهای را ببینید که به قول خودش با تقدیر، مدبرانه برخورد کرده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آقای شعرانی یک بغضی موقع خداحافظی نشسته بود لامصب توی گلویم … یک بغضی بود …
** من تا مدت نامعلومی تهران نیستم … شاید وبلاگ به روز بشود، شاید هم نه … پس تا بعد!