در باب بخشایش

یاد
گرفته‌ام فراموش کنم. یعنی ده پانزده سال پیش که مارتین به من یاد داد که «بنویسم
تا فراموش کنم»، با نوشتنْ خاطراتِ عظیم و تلخِ زیادی را فراموش کرده‌ام. برای
همین هم هست که زیاد در مورد شادمانی‌هایم نمی‌نویسم، چون نمی‌خواهم فراموش کنم
روزی، ساعتی، آنی لذت برده‌ام از زندگی و خوشبخت بوده‌ام.

اگر
کسی آزارم داده است، اگر اتفاق ناخوشایندی رخ‌داده است، اگر حادثه‌ای بوده است
تلخ، نوشته‌ام و از آن گذشته‌ام. چون دلم می‌خواهد فکرم و ذهنم و روحم و جانم،
تنها با شادی‌ها انباشته باشد و لذت‌ها. آن‌وقت وقتی پیش می‌آید که بخواهم از بدی‌ها
صحبت کنم، گاهی حتی یادم می‌رود کِی بوده‌است و کجا. روال‌اش از دستم در می‌رود.
موقعِ روایت‌اش دیگر قلبم فشرده نمی‌شود و حرص نمی‌خورم و عذاب نمی‌کشم …

این‌را
نوشتم تا بگویم که من فراموش کرده‌ام چه کسانی چه لطمه‌های هولناکی به من وارد
کرده‌اند و زمان‌ش کِی بوده است و کجا. اما این فراموش کردن، صرفاً به معنای
«بخشیدن» آنها نیست. یک حقیقتی است که خارج از حوزه‌ی ما آدم‌هاست. از کنترل ما
خارج است و آن بخشیدن آدم‌هایی است که دلِ ما را شکسته‌اند. زیرا زمانی که این دلِ
لعنتی می‌لرزد و می‌شکند، پیش از هر رخدادی، عرش خدا می‌لرزد. پیش از آنکه بخواهی
به بخشیدن فکر کنی و حتی پیش از آن‌که لب به شکایت نزد خدا بگشایی، آن بالا
مقدماتِ عجیب و غریب پیچیده‌ای مهیا شده است برای «تقاص». دیگر اینجا خدا است که
تصمیم گیرنده است. من این حقیقت را به کرّات در زندگی‌ام، برای خودم شاهد بوده‌ام.[مثال
بزنم؟ زیاد است، مثل آن وقتی که با زنی در سفر عمره همراه بودیم، زن بیچاره می‌رفت
از صبح تا شب توی بازار می‌گشت و بعد نمازهایش را نشسته می‌خواند. من تکه می‌انداختم
که ببین! فلان جاها می‌رود و نمازش را نشسته می‌خواند. سال‌ها گذشت و من حالا،
تمام کارهایم را سر پا انجام می‌دهم اما نمازم را باید بنشینم بخوانم.] بنابراین،
اینکه می‌نویسم تا فراموش کنم، ابداً به معنای بخشیدن نیست و حتی اگر ببخشم، نمی‌توانم
جلوی روندِ الهی برای مافاتِ دل‌شکستن را بگیرم. این اتفاق خواهد افتاد، بعد می‌ماند
تقاص شکایتی که احیاناً برده باشی نزد خدا. از آنجا که خدا در این مورد صبور است
خیلی، مهلت می‌دهد بروی عذرخواهی کنی، خودت در برابر عذرخواهی بخشنده باشی، اینجا به
عهده‌ی توست.

بنابراین،
وقتی دیشب، اس.ام.اس می‌فرستی که تو را به خاطر بد بودن‌ات در برهه‌ی زمانی خاصی
ببخشم، و اصرار می‌کنی پیگیر نباشم که کی هستی، مطمئن باش حتی اگر تو را ببخشم،
نمی‌توانم جلوی تصمیم آنیِ خداوند را بگیرم. آن دستور کبیر صادر شده است و من
تنها، شاید بی اینکه بدانم کی هستی و چه بدی در حق من کرده‌ای، تنها می‌توانم از
خداوند بخواهم از شکایتِ من بگذرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*امیر می‌گوید (+) کاری نکرده است برای من. ولی اشتباه می‌کند، آنچه امیر به
زندگیِ من آورده است، آن موهبت عظیمی است که هر موجودی تشنه‌ی آن است، «آرامش» و امنیتی
که او به من بخشیده است، موهبتی است که تنها و تنها او می‌توانست به من هدیه کند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.