معرفی کتاب

ژاک:
دوست ندارم از زنده‌ها حرف بزنم، چون گاهی آدم از اینکه خوب و بدشان را گفته است
خجالت می‌کشد؛ اگر خوبشان را بگویی شاید بد از آب دربیایند، اگر بدشان را بگویی
شاید خوب از آب دربیایند.

ارباب:
نه انقدر در مجیزگویی دست و دلباز باش و نه انقدر در انتقاد تلخ؛ همه چیز را
همانطور که هست بگو.

ژاک:
آنقدرها هم آسان نیست. هر آدمی شخصیت و منافع و سلیقه و شور و شوق مخصوص به خودش
را دارد که باعث می‌شود مطالب را مبالغه یا تعدیل کند. و شما می‌گویید همه چیز را
همانطور که هست بگو! … در سرتاسر یک شهر بزرگ هم شاید چنین چیزی روزی دوبار پیش
نیاید. تازه مگر کسی که به حرف‌هایتان گوش می‌دهد حسن نیت‌اش بیشتر از کسی است که
حرف می‌زند؟ نه. برای همین هم هست که در یک شهر بزرگ هم روزی دو بار حرف‌هایتان را
درست نمی‌فهمند.

ارباب:
لعنت شیطان بر این اصول اخلاقی تو که گفتن و شنیدن را نفی می‌کند و نه باید حرف زد
و نه باید گوش کرد و نه باید اعتقاد به چیزی داشت! با این احوال، تو هر چه دلت می‌خواهد
بگو، من هر جور دوست دارم می‌شنوم و هر جور بخواهم فکر می‌کنم.

ژاک:
ارباب جان، زندگی در اشتباه می‌گذرد. اشتباه در عشق، اشتباه در دوستی، اشتباهات
سیاسی، اقتصادی، کلیسایی، قضایی، بازرگانی، زن و شوهری …

ارباب:
ای بابا! این اشتباه‌بازی را بگذار کنار و بدان که اشتباه بزرگی مرتکب می‌شوی اگر
در نقل یک واقعه‌ی تاریخی دم از اخلاقیات بزنی. خب، داستان فرماندهت چه شد؟

ژاک:
اگر کمتر حرفی است که درست فهمیده شود، از آن بدتر این است که اعمال‌مان هم درست
قضاوت نمی‌شود.

ارباب:
گمان نمی‌کنم زیر این آسمان کبود هیچ مغزی به اندازه‌ی مغز تو پر از تناقض باشد.

ژاک:
خوب، اشکالش کجاست؟ تناقض هیچ‌وقت مثل دروغ نیست.

ارباب:
درست است.

ژاک
قضاو قدری و ارباب‌ش/دنی دیدرو/ترجمه‌ی مینو مشیری/صص۶۸-۷۰

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ممنون
احمدرضا و سپیده بابت این هدیه‌ی خوب.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.