سریالهایی
که معمولاً از تلویزیون پخش میشوند، دورهای هستند: یک دورهای سریالهایی
شبیه ارتش سری داشتیم و بعد هرکول پوآرو و هولمز و بعد سریالهای چینی و ژاپنی و
هندی و سوری. مدتی هم هست که سریالهای کرهای پخش میشود و البته نقدهایی که برای
این دست سریالها ارائه میشود، صورتی ناسیونالیستی دارد و اینکه مثلاً جومونگ
جانشین آرش و رستم و غیره شده است. من اعتنایی به این صورت ندارم و به نظرم تماشای
سریالهایی از این دست، آموزههایی خاص و در خور توجهی دارند، مانند احترام به
والدین، حس وطندوستی، دقت در گفتار، رفتار و کردار. و خیلی مسائل دیگر.
خوب؟
چند روز پیش که داشتم کتاب میخواندم، طبق معمول تلویزیون روشن بود و شبکهی سه،
آخرین قسمت سریالی کرهای را پخش میکرد که نمیدانم «ماه» چی بود. لحظات انتهایی
توجهم به سریال جلب شد و با دقت به دیالوگها گوش دادم. «ایلجیما» قهرمانِ سریال،
بعد از بازگشت به کشور و خانهاش، نیمه شب از خواب برمیخیزد و همسرش میپرسد چه
خوابی دیدهای؟ ایلجیما گفت که خوابی در مورد آینده دیده است. همسرش میگوید اگر
این خواب مربوط به صد سال دیگر باشد، مردماش آنقدر آگاه شدهاند که نیازی به حضور
ایلجیما نداشته باشند. در صحنههای انتهایی ایلجیما بالای آسمانخراشی ایستاده است
و با لبخند رضایتمندی به مردم سرزمیناش نگاه میکند. مردم سرزمیناش بعد از قرنی
آموختهاند مراقب مرزهاشان باشند و تن به سلطه ندهند.
باید
بگویم، حتی اگر این سریالها ارزش هنری نداشته باشند، که بالطبع دارند، و اگر
خوشایند ما نباشند که گویا در میان قشر روشنفکر نیستند، ولی حاوی پیامهایی
انسانی، سیاسی و حتی ترفندهای دفاعی و اقتصادی نیز هستند. در خلال رفتارها و صحبتها،
نکتههایی دقیق و سنجیده بیان میشوند که به مرور زمان، ذهن بیننده را حساس و دقیق
میکنند. ناخودآگاه و بدون شعارگرایی رایج در سریالهای وطنی، به بیننده وطنپرستی
و شجاعت و شهامت را میآموزند. و صداقت و صراحت و وفاداری را انتقال میدهند …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* صحنههای ورود ایلجیما به منزلاش یکی از زیباترین صحنههای این چنینی بود که تا کنون دیدهام. هر چند طبق معمول پسربچهای که نقش فرزند ایلجیما را داشت، عین ماست بود.