یک فیلم: آلزایمر

تخصصی
شدنِ برخی رشته‌ها، اگر فوایدی داشته باشد، معایبی هم دارد. وقتی در اتاق عمل کار
می‌کردم دیده بودم که مثلاً فلان دکتری که فلوشیپ انکولوژی دارد، حتی یک کیست
تخمدان ساده را نیز به چشم تومور بدخیم می‌بیند و اتاقِ انکولوژی را با آن هم دم و
دستگاه برای تخیله کیست تصرف می‌کند. و بگذریم از هزینه‌ای که بیمار و بیمارستان متحمل می‌شود، استرسی که به بیمار و خانواده‌اش وارد می‌شود قابل اغماض نیست.

چندی
است که حس می‌کنم، بازیگران هم تخصص گرفته‌اند. یعنی مثلاً نگار جواهریان در بازی
نقش‌های افلیج و شهرستانی تخصص گرفته است و مهدی هاشمی در نقش آدم‌هایی مانند نادر
سیاه‌دره. و غیر این نقش‌های تخصصی بلد نیستند بازی جدیدی ارائه بدهند. البته نه
که ابداً بلد نباشند، بلدند، ولی هاشمی حتی نقش‌های عادی را نیز به چشم مثلاً نادرِ فیلم
هیچ می‌بیند.

«آلزایمر»
با وجودِ نقدهایی که در موردش خوانده بودم و جوایزی که گرفته بود، فیلم خوبی به
نظر می‌رسید. خصوصاً که مهدی هاشمی هم یکی از بازیگرانش بود. مهتاب کرامتی و
فرامرز قریبیان و مهران احمدی.

فیلم
آلزایمر البته، داستانِ قابل تأملی دارد. مردی بیست سال پیش در حادثه‌ی رانندگی می‌میرد
و جسد سوخته‌اش را به خانواده‌اش تحویل می‌دهند ولی همسر این مرد [با بازی مهتاب کرامتی] که باردار است،
هرگز نمی‌پذیرد که شوهرش فوت کرده است. او را به عقدِ برادر شوهرش [با بازی فرامرز قریبیان] در می‌آورند ولی
زن اطاعت شوهر نمی‌کند و به خاطر دیوانه بازی‌هایش در یک آسایشگاه روانی بستری می‌شود.
زن طبق روال، هر سال نزدیکِ سالگرد شوهرش، اطلاعیه‌ای از گم شدنِ شوهرش با عکس
بیست سال پیش چاپ می‌کند. در بیستمین سال، ناگهان سر و کله‌ی مردی [با بازی مهدی هاشمی] پیدا می‌شود که
حافظه‌اش را از دست داده است و حتی اسم‌اش را نیز به خاطر ندارد، ولی زنِ داستان
او را می‌پذیرد و شک ندارد که شوهر گمشده‌اش است. ولی با این حال این امر با
مخالفت شدید برادرشوهر و برادر خود زن [با بازی مهران احمدی] مواجه می‌شود که به هیچ وجه زنده بودن مرد
را قبول ندارند. آزمایش
DNA مرد فراموش‌کار و دختری که بعد از کشته[گم] شدن شوهر به دنیا آمده
است نیز موضوع را رد می‌کند. مرد غریبه است. با تمام این احوال، در آخرین روز، مرد
غریبه‌ی فراموشی گرفته، در یک تردستی، قاب دوقلوی عکسی به برادرشوهر می‌دهد که
لنگه‌اش دستِ زنِ داستان است. حاوی عکسی از زن و مردش.


اما،
با وجودِ داستان تأثیرگذار، وقتی به تماشای هنرپیشه‌گان می‌نشینی، ناخودآگاه همان
قریبیانِ لوطی‌منش قدیم، مهدی هاشمی فیلم هیچ، همان مهران احمدی در فیلم هیچ و
مهتاب کرامتی فیلمِ آدمکش را می‌بینی. نمی‌توانی این شخصیت‌ها را در قالبِ فیلم
جدیدِ تقدیر شده‌ای به نام آلزایمر جمع کنی. ذهن‌ات دچار پیش‌داوری می‌شود. همین
است که باعث می‌شود حتی فاطمه‌ی چهارده ساله ناراضی از سالن خارج شود.

هنرپیشه‌گی
کارِ تخصصی نیست. کاری دلی است. تخصص گرفتن در این هنر می‌شود اینی که متأسفانه می‌بینیم.
مثلِ نقش بزن بهادری که آن مرد گنده‌ با صورتِ خشن که اسم‌اش را نمی‌دانم در فیلم‌ها
و سریال‌ها بازی می‌کند [کیانوش گرامی؛
همان آقای فرزانه‌ی فیلم خروس جنگی!] این نقش به گروه خون‌اش
می‌خورد.  همین است و غیر از این نیست. ولی
وقتی می‌شود کار دلی، آدم‌هایی مانند پرویز پرستویی و شهاب حسینی و فاطمه معتمد
آریا و حمید فرخ‌نژاد و گوهر خیراندیش و … حتی اکبر عبدی و علیرضا خمسه سر و کله‌اشان
پیدا می‌شود که در هر فیلمی، شخصیتی منحصر به آن نقشی که در فیلم دارند خلق می‌کنند.
توانمندی و ابتکار و خلاقیت ربطی به گرفتنِ تخصص ندارد. اتفاقاً تخصصی کار کردن و
متخصص شدن، بزرگترین ضربه به پیکره‌ی هنر است. نقطه‌ی زوالِ هنرپیشه است. زمانِ
ابتذالِ زندگی هنری یک فرد است. زمانی است که باید بایستد  و از راهی رفته بازگردد به نقطه‌ی صفر. …


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.