جانم …

تا حالا شده فکر کنید مثل گالیور به زمین میخ شده‌اید؟! این احساسی بود که دیروز از صبح تا عصر داشتم. وقتی می‌خواستم برای امیر از درد و سنگینی بدنم بگویم گفتم مثل گالیور به زمین میخ شده بودم. این تعبیر همان موقع به ذهنم خطور کرد ولی می‌دانستم تمام واقعه را در خود ندارد. گریه می‌کردم و می‌دانستم گریه‌ام امیر را آزار می‌دهد ولی اشک‌هایم دست خودم نبودند. خیال می‌کردم خواهم مُرد بی اینکه امیر را دوباره ببینم. این تمام واقعه بود. رنجی بالاتر هم هست؟

امروز خیلی بهترم. آنقدر بهتر که دارم تمام کارهای عقب افتاده از هفته‌ی قبل را حتی انجام می‌دهم. دیشب امیر برایم بیسکویت خامه‌دار و لاک بی‌رنگ خریده بود. بعد نشستیم به رنگی کردن ناخن‌های من. به همان مدلی که سال ۸۸ که رفته بودم آستارا دیدن همزاد، رنگی‌اشان کرده بودم. یادت هست نیل؟! خوشت آمده بود؟! همین رنگ آمیزی ناخن‌هایم با آن همه توجه و محبتی که امیر داشت، دوباره نیرو و قدرت زندگی را بهمن بازگرداند. حالا نشسته‌ام کمی استراحت کنم تا دوباره بلند شوم به کار و به ناخن‌هایم نگاه می‌کنم که ناشیانه ولی با مهربانی رنگی شده‌اند. به عنوان نشانه‌ای محکم از محبتِ مرد خوب زندگی‌ام. جانم …

امروز مسافریم. خانه را باید مثل دسته گل تمیز و مرتب کنم. هیچ کثیفی و نامرتبی نباید موقع برگشتن‌مان بزند توی ذوق‌مان. این عادت را از مادر به ارث برده‌ام. میراث خوبی است. از مادری که نمی‌داند دارم می‌روم برای دیدن‌ش و بوئیدنِ بوی گرم و عجیب تن‌ش. جانم …

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.