و اما اسپلنت!

خوب
البته شیر خیلی گران شده است، مثل خیلی چیزهای دیگر. ولی فکر نمی‌کردم اسپلنت
اینقدر گران تمام بشود. البته اسپلنت کلاً وسیله‌ی خوبی است. این را در همان بار
نخستی که استفاده کردم مشاهده کردم که چطور عضلات پشت پایم را در حالت کشش نگاه‌داشت
و مفصل مچ پایم را در زاویه نود درجه حفظ کرد آن هم برای ساعاتی چند که حتی در
نحوه راه رفتن تأثیر مثبتی داشت. این خبر را سریع به امیر دادم. هر چند از بابت آن
همه پولی که سلفیدم خیلی ناراحت شدم ولی واقعاً وسیله‌‌ی خوبی است!

اسپلنت
من تقریباً این شکلی است.


تقریباً چون به این خوشگلی نیست! گیریم که پولی که
پرداختم بهای اسپلنتی با این شکل و شمایل است نه آنچه تحویل گرفتم. قرار نیست
باهاش راه بروم؛ فقط باید بپوشم و دراز بکشم. چند بار در روز و هر بار به محض
احساس خستگی باید درش آورم. پوشیدنش به تنهایی هم کمی مشکل است و تا قلقش دستم
بیاید طول خواهد کشید. حس خوبی دارم به‌ش.

در
فاصله‌ای که داشتم تمرین می‌کردم صدای زنی را شنیدم که گفت بیمارش بیرون منتظر است
که اگر خانم ق وقت داشته باشند بیاورند پایین. در جواب خانم ق گفتند که بیمارشان
ام‌اس دارد. بیمار مرد بود، وقتی دیدم‌ش که خواهر امیر رفته بود دنبال آقایی که
باید اسپلنت مرا تحویل می‌داد، خانم‌ش باب صحبت را باز کرد. مرد نگاهم نمی‌کرد و
توی خودش بود. مرد میانسال و غمگینی بود. یاد شوهر همکارم افتادم. وقتی رسیدم خانه
باهاش تماس گرفتم که گفت شوهرش تعادل ندارد و خیلی اذیت می‌شود. گفتم هر چه زودتر
از پزشکش بخواه بفرستدش کاردرمانی و فیزیوتراپی. کلی از وضعیت خودم و روند بهبودم تعریف
کردم. نمی‌دانم تا چه حد جدی خواهد گرفت ولی، کاش همان دو سه سال پیش دکترم یا کسی
به من پیشنهاد می‌داد بروم فیزیوتراپی، چقدر در این صورت وضعیتم متفاوت می‌شد …
کاش جدی بگیرد.

 

پ.ن:
همین الآن یادم افتاد مرد بینوا با مشقت از پله‌های کلینیک پایین آمد، قلبم درد
گرفت، چرا کسی به او نگفته بود ساختمان آسانسور دارد؟ آسانسوری که به حیاط ساختمان
راه دارد؟ چقدر زجر کشید تا خودش را رساند به نیمکت‌های خیس … با شلواری که خاکی
شده بود … لعنت به این بیماری!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.