خانم
قاسمی، کاردرمانگرم، همیشه به من سفارش میکند از راه رفتنم در دورههای زمانی
مرتبی فیلم بگیرم [که نمیگیریم!] برای اینکه به مرور متوجه تغییراتِ راه رفتنم و
بهبودش شویم. این تغییراتِ وضعیتم، چیزی نیست که شخص دیگری متوجهاش بشود. طوریکه
شاید با دیدنم، همین حالا، با خودش بگوید این همه کاردرمانی کاردرمانی که میگفتی
همین بود؟ ولی برای من و آقامون [سلام آرام] این تغییرات به شدت ملموس و چشمگیرند.
البته، در طول این ده جلسهای که کلینیک ورزش گرفتم، یک سری موقعیتهایی برای بدنم
ایجاد شده است که در برخورد اول، حتی میتواند یک نوع عود عوارض و یا قهقرای
وضعیتم قلمداد شود. برای خودم هم این شکلی بود. مثلاً یکیاش که خیلی ذهنم را
درگیر کرده بود این بود که وسط خیابانی، داخل آسانسوری یکهو زانوی چپم خم میشد و
از مفصل لگن، میجهید بالا و همانجا میماند! موقعیت خندهدار و بدی بود و کلی
خجالت میکشیدم چون برگشتنش به حالت نرمال، کلی زمان میبرد تا اینکه موضوع را با
خانم قاسمی مطرح کردم و ایشان، خیلی با اعتماد به نفس گفتند مسئلهای نیست و بهش
توجه نکن و وانمود کن داری خستگی در میکنی. جالب توجه این بود که قبلاً عکس این
حالت رخ میداد، یعنی زانویم ابداً خم نمیشد و اسپاسم شدیدی داشت و روی زمین
کشیده میشد. القصه، حالا این وضعیت به کلی رفع شده است. در عوض معضل جدیدی رخ
داده است، یعنی مفصل رانم، اصطکاک شدیدی پیدا میکند، طوریکه تا همین چند وقت پیش
رفع اصطکاک، درد وحشتناکی ایجاد میکرد و حالتی مثل برقگرفتگی ایجاد میکرد. این
وضعیت روند ورزشهایم را کُند میکرد و به شدت میترسیدم که سر استخوان رانم از
مفصل کنده شود! حالا درد برطرف شده است و آنچه باقیمانده است اصطکاک زجرآور است و
متوقف کننده. خانم قاسمی میگوید موضوع مهمی نیست و ترشح و جریان یافتن مجدد مایع
مفصلی به خاطر فعال شدن مفصل، این وضعیت را ایجاد کرده است. به خانم قاسمی اعتماد
کامل دارم. میدانم که این وضعیتِ بغرنج و دردآلود به زودی رفع خواهد شد، ولی این
را نمیتوانم به مادرم که نگران و غمخوار تقلایم را برای صاف کردن قامتم تماشا میکند
و غصه میخورد که نمیتواند کاری بکند و مدام سفارشها و حسرتهایش را به زبان میآورد
توضیح بدهم. توضیح دادن درونیات، کار سختی است برای من، خصوصاً اگر شخص مقابل یک
مادر باشد. مادری که حتی شرمگین است که آمده است و نمیتواند در کارهای خانه کمک
حالم باشد.