اَلمُومِنُ مِرآهُ المُومِنُ

*خستگی، خسته شدن، یک اصطلاح حیاتی در زندگی بیماران ام‌اسی است. این خسته شدن، با خسته شدن آدم‌های سالم از زمین تا عرش خدا فرق دارد؛ وقتی یک ام‌اسی می‌گوید خسته‌ام، یعنی کنترلی بر اعضا و جوارحم ندارم. یعنی توانایی نفس کشیدن هم ندارم. یعنی به سرعت باید در یک محیط خنک، دراز کشیده و تجدید قوا کنم. البته این تعریف، بینهایت ساده و دم‌دستی است و توصیف‌ش واقعاً کار سختی است. درک کردنِ خستگی یک بیمار ام‌اسی، فقط از کسانی برمی‌آید که به نوعی درگیر این قسم اشخاص هستند. مثلاً امیر حتی خیلی خیلی بهتر و منطقی‌تر با مقوله‌ی خستگی من برخورد می‌کند. حتی خیلی بهتر از مادر و  خانواده‌ام می‌فهمد وقتی می‌گویم «سوسن خسته است» یعنی چه.

*خواهر امیر لطف کرده است و روزهای کاردرمانی همراهی‌ام می‌کند و از قِبل این موضوع، هر چی از دهانِ خانم فیزیوتراپم در می‌آید را حفظ می‌کند و بعد توی خانه دمار از روزگارم در می‌آورد: صاف وایسا! زانوت رو خم کن! پات رو بچرخون بیرون!! … ولی درکی از واژه‌ی خستگی ندارد و وقتی می‌گویم خسته‌ام [و حتی وقتی خسته‌ام خانم فیزیوتراپم مجبورم می‌کند بنشینم و استراحت کنم] می‌گوید ها! عجب این خستگی را بهانه می‌کنی ها! بگذار این دفعه چغلی‌ات را می‌کنم آنجا و من از خدایم است که این کار را بکند. مثل آن دفعه که گفت خانم این لازم هست موقع راه رفتن توی خانه مراقبش بود؟ هر وقت می‌خواهد بلند شود داداشم قبل این بلند می‌شود! و خانم قاسمی گفت بله! فعلاً باید حمایت شوند.

*من این روزها به شدت خسته هستم. علتش هر چی که باشد؛ گرما، کار، استرس و … حتی با وجود نرمش‌ها و ورزش‌هایی که انجام می‌دهم به سختی و مشقت راه می‌روم. دیشب امیر از راه رفتنم فیلم گرفت. وقتی نشستم و خودم را دیدم، گریه‌ام گرفت، چقدر دلم برای خودم سوخت و برای تمام کسانی که راه رفتنِ مرا این شکلی و اینقدر بد، می‌بینند و من انتظار دارم واکنشی نشان ندهند. به طرز رقت‌انگیزی کج و کوله راه می‌رفتم و هر چند به خیال خودم شانه‌هایم را صاف گرفته بودم و مراقب بودم پایم را درست بگذارم، ولی حاصل کار، یک راه رفتنِ رقت‌انگیز بود … خیلی خیلی ترحم‌برانگیز.

*برای همین هم بوده که خانم قاسمی اصرار دارند روبروی یک آینه‌ی قدی راه بروم و اگر نه، حتماً از راه رفتنم فیلم بگیرم چون متوجه نقصان‌ها و اشتباهات و ناهماهنگی‌ها می‌شوم و شاید برای بارهای بعدی، بهتر و بهتر تلاش کنم و نتیجه رضایت‌بخش‌تر شود. بعد با خودم می‌گویم کاش همیشه جلوی آینه بودیم. در همه حال، آن‌وقت چقدر زندگی برای‌مان لذت‌بخش‌تر و امیدوارکننده‌تر می‌شد. متوجه لغزش‌ها، کجی‌ها، زشتی‌ها، زیبایی‌ها و درستی‌ها می‌شدیم و مراقب‌تر بودیم و درستکارتر می‌شدیم. کاش در همه‌ی حالات‌ما فیلم می‌گرفتیم از خودمان یا توی آینه خودمان را می‌دیدیم. با دوربین‌ها و توی آینه‌های خیالی. هر لحظه …

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رسول اکرم (ص): اَلمُومِنُ مِرآهُ المُومِنُ

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.