UP


وقتی
کلاس پنجم ابتدایی بودم مادرم تصادف کرد. از حواشی هولناکش که بگذریم، خاطرم هست
که مادر می‌گفت از شدت درد نیمه شبها، چنگ می‌زدم به میله‌های بالای سر تخت و مدام
خودم را می‌کشیدم بالا. نمی‌گفت چرا. حالا مدتی است [حسابش از دستم در رفته است] که نیمه ‌شبها
از شدت درد مُدام خودم را می‌کشم بالا … آرام می‌کند درد را. مُدام می‌کشم بالا
خودم را. بالا … دردش کمتر است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.