سلام! شکر خدا پالس گرفتنم در منزل به جز فلبیتِ رگ محترم عارضهی خاصی به همراه نداشت که البته همین فلبیت باعث شد چند روزی نه بتوانم ببافم و نه بتوانم سری به نت بزنم. چون آقای تزریقاتچی که برخلافِ آن قبلی که فرمودهای فرمایش فرموده بودند به یاد ماندنی (+) بسیار چشم پاک و…Continue reading در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!
سال: ۱۳۹۱
این نیز بگذرد خوب است.
اساماس میفرستادم به تسبیح که برو خانهی ما، دفترچهم را بردار بیا بیمارستان برویم دکتر. همین. و تسبیح میفهمید این یعنی چه. یعنی میرویم دکتر و دکتر برایم پالس تجویز میکند و یکی دو هفتهای تسبیح میشود دختر خانهی ما. مرا میبرد هلالاحمر و برمیگرداند. میرویم مرکز امآرآیی و … به ناهار و شامم میرسد.…Continue reading این نیز بگذرد خوب است.
۱۹۰۰
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود ملک اربابی بود که هم عروس ارباب و هم دختر رعیت در یک روز صاحب اولاد شدند. نوه ارباب شد آلفردو و نوهی پدرنامعلوم رعیت شد اولمو. آلفردو و اولمو خواسته ناخواسته به دلیل نزدیکی غیرعادی پدربزرگهاشان با هم خیلی جور بودند. تا وقتیکه آلفردو ارباب شد، فاشیستها…Continue reading ۱۹۰۰
گفت و خندید و رفت!
اصل اینکه چرا در آن سن و سال چنین داستان سنگینی ساخته و پرداخته بودم یادم نیست. اینکه نیاز داشتم یا نه محض حالگیری از همکلاسیهایی که شاید اصلا مهم هم نبودم برایشان و نه حتی داستانم. داستان پسرخالهی خیالی که در اصل پسر یکییکدانهی دوست صمیمی مادر باید باشد و خانهاشان دیوار به دیوار…Continue reading گفت و خندید و رفت!
a Shadow of Blue
ضربالمثلها موجز هستند. کلی حرف دارند با آدم: سربسته و مفید. برخی مینیمالها هم. اصلا ذات کوتاه کردن سخن همین است. فیلمهای کوتاه، انیمیشنهای کوتاه. مثل این انیمیشن که چند روز پیش از شبکه نمایش پخش شد و آخرش چنان تکان دهنده و اندوهناک بود که یک فیلم چند ساعتی از ایجادش عاجز است. «سایهی…Continue reading a Shadow of Blue
فرایض جلیله!
مادرم اهل بافتن نبود زیاد. ولی یادم هست از این میلهای مخصوص جوراب بافتن که پنجتایی هستند داشت که من هرگز ندیدم استفاده کند. در عوض فاطمه ننه که ذاتا روسی بود و خدابیامرز خیلی باحال فحشهای روسی میداد به بچهها وقتی اذیتش میکردند چشم بسته با همین میلها جوراب میبافت. چشم بستهی چشم بسته!…Continue reading فرایض جلیله!
هم یرزقون …
دیروز عصر داشتم آخرین قسمت سریال مستند «آخرین روزهای زمستان» تماشا میکردم. صدای سیدمحمد آوینی گفت بالاخره روز نهم بهمن ۶۱ فرا رسید. نمیدانم. شما هم شاید پیش آمده است که از اینکه شخصیت خاصی روز تولدش با شما یکی باشد یا در روز تولدتان و مصادف با آن اتفاقی افتاده باشد مغرور شده باشید.…Continue reading هم یرزقون …