رنجورم.

مقاومت
بی‌فایده است. امروز آخرین دوشنبه‌ی تیرماه ۹۲ است. ده سال از آخرین دوشنبه
تیرماهی که رفتی می‌گذرد. روز قبلش، قبل رفتن پیش دکتر آیرملو، آمدم پای سیستم که
ببینم چه برایم آف گذاشته‌ای. مچ‌ت را به خیال خودت موقع آف نوشتن گرفتم. تو نوشتی
و من گریه کردم. تو نوشتی و من باور نکردم. گفتی فردا می‌بینمت. فردایی که هرگز
نیامد.

بیش از
یک هفته بی‌خبری از تو، یک سه‌شنبه‌ای از مرداد همان سال، آخرین تلاشت برای رساندن
پیامی از خودت را برایم به یادگار گذاشتی. از پا افتادم و زانو زده روی زمین
گریستم … یادت هست؟

پنج
سال بعد، کسی گفت تو چند سالی است مُرده‌ای (+) … روزی که هیچ چیزی آرامم نمی‌کرده
است … این روز کِی بوده است هادی؟ چه زمانی؟ چرا اینقدر نیرومند بودی که حتی رعب
آن روز و آن ساعت را از من گرفتی؟ حتی یادش را؟ حتی خاطرش را …

 آخ از رنجوری … آه از چراهای بی‌پاسخ … از
رازهای سر به‌ مهر …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.