پشت دروازه دانشکده دندانپزشکی منتظر اسنپ بودیم و من داشتم برای الهه تعریف میکردم که ۲۳ سال پیش آمدم بیمارستان امام خمینی که همین بغل است و آنقدر افسرده بودم که وقتی متصدی ام آر آی از من پرسید اسم دکترت چیست چند بار تکرار کردم «آ» و یادم نیامد که اسم دکترم چیست. تا…Continue reading خیابان دلتنگی کدوم وره؟
برچسب: هادی
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب
در یکی از قسمتهای برنامه زندگی پس از زندگی خانم تجربهگر، در مورد مردی صحبت کرد که زمانی عاشق هم بودند ولی به هم نرسیده بودند. میگفت آن مرد خانه داشت اما نمیتوانست وارد خانهاش شود نمیتوانست از نعمتها چیزی بخورد، چون گلویش زخم بود و از بیرون حالت کبودی داشت. وقتی به دنیا برمیگردد …Continue reading چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب
معجزهای در کار نیست. بازی خوردم.
عباسآقا وقتی سوار ماشین میشدیم گفت کسی که برای خوب شدنت قربانی نذر کرده بهت خبر میدهد چه ذکری بگویی. با خانم میزبان آنقدر ایستاد و دست تکان داد تا از کوچه خارج شدیم. فریبا گفت با هیچکس ندیدم اینطوری کند، ول کن نیست. چند وقت بعد خانم هادی-همکارم- آمد که خواب دیده من مدام…Continue reading معجزهای در کار نیست. بازی خوردم.
@-}-
چای بابونهای که ریخته باشند داخل کاسه تا خنک شود هیچ ربطی به تو ندارد. فقط تیر(ماه) است که هنوز بعد از بیست سال به هدف میخورد. زخم کهنه خیس میشود و بوی اندوه سر بر میکشد. جهانی که از تو خالیست از تو پر میشود. به و آناناس و ماکارونی بدون گوشت. قراری که…Continue reading @-}-
تا که چشمات هم میاد دو ستاره کم میاد
گفت بین دانشگاه پیام نور و آزاد، آزاد را انتخاب کرده. کمی درباره ارزش مدرکش و اینها حرف زدیم. از اینکه یکبار برای گرفتن کتاب از یکی از اساتید رفتم آنجا… بعد یادت افتادم. غمگین شدم.
لحظاتی که کنار تو به تلخی طی شد*
۱.چند روز پیش در فیدلی دیدم زهرا اچبی به روز کرده است آن هم نه یکی دو تا، ده تا. آنهم به انگلیسی. فهمیدم واگذار شده است. مثل وبلاگ احمدرضا. اسکرین شات گرفتم در اینستاگرام برای زهرا فرستادم، بالطبع ناراحت شد و خب کاری هم نمیتواند بکند. اما چطور با مسئله کنار میآیند؟ همه دارایی…Continue reading لحظاتی که کنار تو به تلخی طی شد*
روزگاران را چه شد؟
مریم، بیا برای این عکس قصه بگوییم. قصه دختر پر حرفی که دوستت داشت. بسیار لاغرم پس مال وقتی است که هادی رفته. وقتی با تو شیفتم زیاد حرف میزنم. تپلی مهربان. احتمالش زیاد است که فردا صبحش پیاده برگردیم خانه. شاید برف بگیرد فردا. اولش نمنم. بزنیم از هفده شهریور برویم تا کوچهباغ. تو…Continue reading روزگاران را چه شد؟