از درد و دل

خسته‌ام.

سر بر شانه‌های آبی‌ات می‌خواهم. کنار بلندترین پنجره‌ی عالم رو به ابری‌ترین افق. بی‌هیچ گفت و شنودی، آرام در برم گرفته باشی. سرد و تنی و مهربان.

سر بر سینه‌ات می‌خواهم، وسیع‌ترین. بگویم از درد و عشق و عمقِ این ترک. ترکی که برداشت قلبِ شیدایم. که تیر می‌کشد پُر رنج وقتِ بی‌قراری‌ام. بگذاری گریه کنم، سخت، هق‌هق. زار. زار. زار. تنها به نوازش شانه‌ام بسنده کنی وقتِ نفس بریده‌گی‌ام. بگویم و بگریم و بلرزم و بترسم و نفسم ببُرد. بگویم از شک، از تردید، از این فاصله، این تَرَک. از دوریِ تو. از فقدانت. از جای خالی. از خلاء. از خلالِ بی‌ تویی. از نبودِ هاله‌ی آبی رنگ شفاف و رقیقیِ چارچوب در وقتِ شب‌های بی‌خوابی‌ام میانِ ظلمتِ سنگینِ شب. صدایت کنم اینجایی؟ بگویی هستم. و لبخندت اتاق شود و من در آبی چشمانت خیس شوم. گریه در دست‌های تو لالایی شود. خواب را بکشی روی چشم‌هایم. خواب بریزی در نگاهم. نگاهت رویا شود. بخزد میان خواب‌هایم. شیرین. نــــــــــــــــــــــــاب.

بگویم درد دارم. بگویی دردت به جانم. بگویم جانم لبریز است. بگویی جانم. بگویم عمیق دلتنگم. بگویی تنگِ دلم. بگویم شب دراز است وقتِ گریه‌بیداری. بگویی پرواز سبکبالی طولانی‌ست. بگویم نا نباید؟ بگویی در نای سبکبالی؟ بگویم رنجوری نای می‌بُرد عزیز. بگویی رنج استخوان نرم می‌کند. بگویم می‌ترکاند. بگویی روح جلا می‌دهد. بگویم مجـ/ـروحم. بگویی جـ/ـراحت را مرهمی است. بگویم راحت نیست. بگویی راحت طلبی؟ بگویم آه …

سر بر زانوانت می‌خواهم. خسته‌ام. جانکاه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.