امیر که داشت پیادهام میکرد، کسی به طرفِ الهام آمد و سر بر شانهاش گذاشت، گفتم «زهراست؟» نبود. دومی هم زهرا نبود. سومی ولی زهرا بود. لاغرتر از همیشه. تو گویی شال و مانتویی معلق در هوا. پاهایی که راهش نمیبردند، میلغزانیدندش. زهرا بود و نبود.
آخ که رفتنِ مادر چه میکند با آدمی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مولوی: در غم ما روزها بیگاه شد/ روزها با سوزها همراه شد.