تماشای فیلمهای میشائل هانکه (Michael Haneke)، میتواند حالِ شما را برای چند ساعت تا چند روز و شاید خیلی بیشتر از این بد کند. خشونتی که در فیلمهای اوست، بیش از حد بیپرده است. سیمایی که او از قساوتِ انسانی به نمایش میگذارد همانقدر غیر واقعی است که واقعی است. بیتفاوتی شخصیتهای فیلمهای او نسبت به رنج و بدبختی و مرگ، جانِ آدمی را میخراشد. با روانِ آدم بازی میکند. ذهن را تاریک میکند. او با نمایش نترسی آدمی از فقدانِ وجدان، وحشت را به تماشاگر القا میکند. خشونتهای فیلمهای میشائل هانکه هیچ علتِ واضحی ندارند. فکرتان به جایی نمیرسد. نمیدانیم چرا؟ شاید هم هرگز ندانیم. که چه بشود؟ نمیدانم. نقدهای سراسر فلسفهی منتقدان هم به درد نمیخوردند، میخوانید ولی نمیتوانید حقیقتاً با هیچکدام کاملاً موافق باشید. او صرفاً خشونت را و نهایت امکانِ توانِ بروز خشونت از طرفِ انسان را به تصویر میکشد. انسانی که ممکن است به نوعی بیماری روانی مبتلا باشد، یا تحت تأثیر فشار روانی ناشی از بحرانی اجتماعی قرار گرفته باشد، یا عقدهای از کودکی با او همراه بوده، یا از سر دوست داشتنِ زیاد، یا حتی از روی بیدردی دست به خشونتهایی بزند که عقل از تحلیل آن عاجز باشد.
هانکه در نمایشِ بیوجدانیِ بشر نسبت به همنوعِ خود شگفتانگیز است. توانایی عجیبی در لرزاندنِ قلب شما، مشوش کردن فکر شما و داغان کردنِ خود شما دارد.
برخلافِ کیشلوفسکی، هانکه از هیچ موسیقی متنی بهره نمیبرد. او از موسیقی برای ترساندنِ شما استفاده نمیکند. موسیقی در فیلمهای او بخش کوچکی را به خود اختصاص میدهد، موسیقی را شاید برای لحظهای یکی از شخصیتها بنوازد یا گوش بدهد. اما، فیلمنامهها آنقدر قوی هستند و تعلیق آنقدر نیرومند است که شما به سختی متوجه این فقدان میشوید چون ابداً نیازی به موسیقی احساس نمیشود. او برای میخکوب کردن شما نیازی به ضرباهنگِ طبل و ترومپت ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بعد از تماشای Funny Games تمام شب تا صبح در انواع و اقسام صور خشونتِ بشری نظارت دقیق داشتم!
** فیلم Amour را که تماشا کردیم از امیر پرسیدم این را هم ببریم خانهی مامان [مامانِ امیر البته]؟ گفت نه. گفتم به خاطر من؟ بعد از سه بار تکرار سوالم با اشاره چشمهاش گفت آره.