… آنان زنانی بودند که از زندگی سنتی جدا شده و سعی داشتند زندگی اروپایی داشته باشند. گرچه هنوز ظاهراً پایبند شکل سنتی خانواده بودند و هر وقت زنی بیرون کار میکرد، میگفتند: «دخترک هنوز دو تا برادر دارد و خجالت نمیکشد برای کار به بیرون میرود!» و در واقع این جملات را پیردخترانی میگفتند که خودشان بیشتر دوست داشتند به جای نگهداری از کودکان بستگان خود به سر کار بروند ـ اما صرفاً ظاهر خانواده حفظ میشد. درباره دین هم همین گونه اظهار نظر میکردند و بدین ترتیب آن زن مسلمانی که با آرامش و اطمینان زندگی میکرد، با این دگرگونی ضعیف شده بود و بیشتر حالت تهاحمی داشت و احساس خوب افتخار به وطنش، به وطنپرستی تغییر یافته بود. از جانب دیگر این زنان دیگر از سنتهای ترکی اطلاعی نداشتند و ارزش والای صنایع دستی خود را نمیشناختند. در آپارتمانهایی زندگی میکردند که به جای سفرههای سوزندوزی، رومیزی با نقش سگ، سفره آنان بود، به جای پارچههای نرم و لطیف، پارچه ساتن وارداتی را ترجیح میدادند و به جای گلیمهای قدیمی و زیبا موکتهایی با رنگ تند و نقشهای زمخت بر کف خانه میانداختند و این در حالی بود که از گلیمهای ظریف صرفاً در گوشهای از خانه برای بستن وسایل اضافی استفاده میکردند.
… دقیقاً در دهه پنجاه میلادی این حالت تردید در زنان طبقه متوسط ترکیه دیده میشد، از یک سو هنوز برای زندگی بر اساس سنتهای ترکی خیلی جوان بودند، از دیگر سو به علت سن کم از تلاشهای سخت مردم در جنگهای آزادیخواهانه ترکان اطلاعی نداشتند و به نظر من این موضوع از ویژگیهای معمول دورههای انتقال است. … عاشق زنان روستایی بودم. این زنان سواد خواندن و نوشتن نداشتند، اما هر یک در ذهن خود گنجینهای با ارزش و بیانتها از ضربالمثلها، چیستانها، اشعار و حکایات قدیمی را داشتند. …
از دیگر سو زنان بسیاری بودند که از تمامی فرصتهای زندگی مدرن بهره جسته بودند. نسبت استادان و پروفسورهای زن به مرد در ترکیه دهه پنجاه چند برابر آلمان بود. …
خاطرات آنهماری شیمل؛ زندگی غربی شرقی من/ترکیه (۱۹۵۹-۱۹۵۲)/صص. ۱۵۳-۱۵۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* من چندین کتاب را با هم میخوانم، پس تعجب نکنید هر از گاهی از کتابی واگویه مینویسم.