ای نامه که می‌روی به سویش

  مادر عزیزتر از جانم، با ام‌اس مشغول بودیم که خبر آمد با بیماری تن‌فرسای سنگین‌وزن دیگری روی هم ریخته است. طوری خبر متشنجمان کرد که سالگرد پدر از دستمان شد. این دو سر شام وصل بودند که سومی هم از گرد راه رسید و تن‌مان را داغ کرد. تب‌داریم و تنها در جبهه حق…Continue reading ای نامه که می‌روی به سویش

سمت امتیاز

علی کوچولو زنگ‌ زد که عمه بلوک و شماره قبر آبا رو بلدی؟ همین امروز صبح بود که می‌گفتم به مادر که چند روز دیگر سالگردت است و من فقط دو بار آمدم سر خاکت و از خودم واهمه کردم که نکند جایش را یادم برود از بس نمی‌روم. یادم نرفته بود، حتی یادم بود…Continue reading سمت امتیاز

طالع اگر مدد دهد

  خواب دیدم با مادر داریم می‌رویم بیرون. چادر مشکی ابریشمی سرش کرده بود. من در جایی را داشتم قفل می‌کردم یا می‌بستم. تای چادرم را باز کردم انداختم روی سرم راه افتادیم. زمین خیس از بارانی باریده بود و از چاله‌های گلی آب رد می‌شدم و حواسم به کفش‌هایم بود. کفش‌هایم همانی بودند که…Continue reading طالع اگر مدد دهد

نه چنین زار که این‌بار افتاد

  آخرین ذره جانم را یکشنبه هشتم ماه بود که مصرف کردم. بلند شدم، رفتم وسط راهرو و چراغ‌ها را روشن کردم که امیر که آمد غصه نخورد من توی تاریکی مانده‌ام. ماندم همان وسط راهرو. که چظور بچرخم برگردم جای اول. که صدای آسانسور آمد و سیب با زهرا و علیرضا وارد شدند. جانم…Continue reading نه چنین زار که این‌بار افتاد