کمرم شکسته انگار

 

صداها زیادند. صداها دلتنگند. صدایم می‌زنند. صداهایی از کنج سبز خانه، از مبل‌های قدیم، مبل‌های جدید، صداهایی از آشپزخانه، صداهایی از سمت کتابخانه. صداهایی از اتاق خواب، از کمد لباس‌ها، از خفای کشوی دراورها. صداهایی مبهم و ناآشنا از اتاق بغلی که قاطی صداهای خودی طلبم می‌کنند. صداهایی از میان درهای جاکفشی، از آینه قدی، از کشوی آینه، از توی جعبه‌ها. گاهی، نه، هر روز از کیف آرایشم و حتی از شیشه عطرهایی که گذاشتم روز میز عسلی بغل رختخوابم. صدای زار و پر تمنایی از نخ‌ها و سوزن‌ها و کامواها هر ساعت شبانه‌روز. و صدایی بسیار بلندتر از دنیای پر تکاپوی پشت پنجره‌ها، درها، دیوارها…‌

صدای جانکاهی از سرم، از همهمه کلمات، التماس سرانگشتان… 

خدایا… تو بخواه قلبم آرام بگیرد.‌

چرا دوباره در برابرش تسلیم شده‌ام؟‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.