این عکس را همین دیشب دوستی که کنارم نشسته است برایم فرستاد. تا دیدمش انگار تمام بار احساسی جهان را ریختند در قلبم. سالش قطعاً قبل از ابتلایم به اماس است. روپوش اتاق عملم را خودم دوخته بودم. اینجا همان اتاق عمل ساختمان قدیم الزهرای تبریز است. آن تلویزیون عتیقه که تا سالها حتی در ساختمان جدید رهایمان نکرد و یخچال هم و حتی تلفنها و سینیها و سماورها… جز آن صمیمیتی که در این ساختمان قدیمی بود و شاید علت اینکه همیشه خواب این اتاق عمل غیر استاندارد قدیمی را میبینم همین باشد. و سولماز… چه میدانی که چه نمی نشست به چشمم و قلبم مچاله شد و خندههای واقعی توی عکس هزاران تصویر را ناگهان ریخت پشت ذهنم که دست و پا بزنم دست و پا بزنم و مثل طفلی شوخ میان استخر توپ حظ عظیم ببرم فارغ از جهان بزرگترها. تو، توی بلا نگرفته شبم را ساختی. بروم ببینم امشب در رویاهایم چه خبر است.
ممنونم دوست خوبم.
*سید حمیدرضا برقعی
چه عکس بی ریایی.
روزگار بیریایی بود
سلام سوسن جان
سلام عزیزم
خوبی؟؟؟ تو اینستا با توییتر هم پیج داری؟؟ چه قدر دلم برات تنگ شده بود…♥️
سوسای خاطره انگیزم💋🌿
سلام بنتالهدای قشنگم. چقدر خوشحالم کردی عزیزم. توئیترم فعال نبوده هیچوقت ولی اینستاگرام هستم: havaart