«مثلاً بارون بشه چتر وا نشه بهبه»
اگر چند سال پیش بود جان میداد باهاش بنویسم. حتی اگر عاشقانه، از سوز و گذازش، میشد که جور دیگری بنویسم. اگر سالها پیش بود هر روز وبلاگ را به هر بهانهای به روز میکردم. بهانه الکی نه، نمیدانید چقدر حرف دارم، چقدر دلتنگی چقدر بیقراری، چقدر گریههای فروخورده. ترسها. فکرهای بسیار و فکرهای بسیار.
من هم دلم میخواست تو بارونی بپوشی بگویم کجا؟