فاطمه عزیزم، آنا جان
خیلی کلیشهای است اما خبر رفتنت سخت شوکهام کرد. هنوز که این را مینویسم باورم نشده است، اما از دکتر اسدنسب شنیدم، خواهرشوهرت، همان که از دو خواننده وبلاگی تبدیلمان کرد به دوست واقعی. و تو دوستتر بودی.
آنای مهربان، ما اینجا با هم آشنا شدیم و باید همینجا از رفتنت بنویسم که تو چقدر مهربان بودی. چقدر دلسوز بودی. چقدر رفیق بودی.
وقتی از رفتن مادر بیقرار بودم خبری داد که قرارم شد فاطمه. حالا فاطمه کدام خبر میتواند قرارم باشد؟ فاطمه میبینی مرا؟ اشکهایم را با هر کلمه؟ اینکه هزار حیف که تبریز هم آمدم نشد ببینمت. دریغ کردم از خودم و تو فاطمه و میسوزم از این دریغ. فاطمه هیچوقت نشد بگویم دوستت دارم. نه تو گفتی نه من ولی دوست داشتیم هم را فاطمه. فاطمه دارم میسوزم فاطمه. درد دارم فاطمه. آخ فاطمه فاطمه فاطمه.
* عراقی
سوسن جان ایشون نویسنده وبلاگ آنا یعنی مادر بودن؟؟؟
بله :((
ای واااااااای