عصری تسبیح پیام داده بود که الهه فلان نقاشی که روی کارت کشیده بودی را دیده و صبح نشسته این را کشیده. نقاشی الهه پنجره و کل و پروانه داشت و من هر چه فکر کردم همچون نقاشی نداشتم. گفتم از نقاشی من عکس بفرست. خب، تلاشش را کرده به هر حال.
حتی کاغذ را چشمی آنقدر بریده تا به اندازه نقاشی من برسد. نقاشیام را نگاه میکنم و از آن همه ظرافتی که به خرج دادهام به وجد میآیم. من خالقش بودهام. با همین دستها، با همین ذهن با شکوهم که هنوز در حال خلق است. بیکه دستانم همکاری کنند.
تا کجا گستردهام من؟