دویدن بی یوزپلنگان

عمری مرا برای نشاندن، دوانده‌ای یا تلخ‌تر، برای دواندن، نشانده‌ای! جلّاد وار، روحِ مرا پوست کنده‌ای جان مرا به لب نرساندی، کشانده‌ای!   سعید منتظری   عکس نقاشی‌ام را زیبا، یکی از دوست/همکاران عزیزم فرستاده. اثر با گواش روی بوم است برای سال ۸۰.  

إنّا أعطیناک الکوثر

زنان قریش پاسخ دادند که ما نخواهیم آمد، چرا که سخن ما را نشنیده انگاشتى و با محمد صلى اللَّه علیه و آله یتیم ابوطالب، پیمان زناشوئى بستى.خدیجه از این پاسخ رنجیده خاطر گشت… این نقاشی من ۲۷ ساله است. ثبت بر جریده‌ای. عملی از اعمال از سر محبتم به خاندان حبیب الله.  

از ذخایر احتمالی

یک هفته مانده به تولد حضرت علی(ع) سال ۷۷، نهاد نمایندگی رهبری دانشکده پرستاری و مامایی ارومیه از من خواست تابلویی بکشم. با پولی که دادند بوم کوچکی خریدم و خانم فاطمه بنت اسد را در حالی که نوزادی در بغل داشت کشیدم. گوشه کعبه در پس زمینه بود و صورت همسر ابوطالب(ع) را در…Continue reading از ذخایر احتمالی

از اظهارات

دراز کشیده بودم جلوی کتابخانه. از مهدیه خواستم قفسه پایین را مرتب کند. یکی از دفتر نقاشی‌ها را که خواست جا بدهد گوشه کاغذی زده بود بیرون. پرسیدم آن چیست که آنطور زده بیرون؟ بی‌حوصله بی‌که بخواهد دفتر را باز کند مرتب کند گفت «اومم، مارتینه.»‌   ‌   دلتنگ شدی؟‌  

چو من به خاک خوشم با شکر چه کارست مرا*

زینب ناصری هم مثل من عاشق نقاشی بوده. در مورد من البته عشق نبود، استعدادی بود که فوران می‌کرد. زینب ولی آنقدر عاشق بوده که چند سال مردود می‌شود تا مادرش راضی شود او برود هنرستان. من اما می‌توانستم بروم بدون اینکه خودم خودم را مردود کنم. بالاخره زینب می‌رود هنرستان، مادرش قالیچه ابریشمی‌اش را…Continue reading چو من به خاک خوشم با شکر چه کارست مرا*

شبکه

عصری تسبیح پیام داده بود که الهه فلان نقاشی که روی کارت کشیده بودی را دیده و صبح نشسته این را کشیده. نقاشی الهه پنجره و کل و پروانه داشت و من هر چه فکر کردم همچون نقاشی نداشتم. گفتم از نقاشی من عکس بفرست. خب، تلاشش را کرده به هر حال. حتی کاغذ را…Continue reading شبکه