ام‌العجایب

یک شب پاییزی، یک راننده تاکسی برای زنش تعریف کرد که دو تا خانم در مرکز شهر دربست سوار شدند به سمت شرقی‌تر تبریز، یکی پیاده شد و دیگری همان مسیر را برگشت به سمت غربی‌تر شهر و کرایه را پرداخت. و هر دو با تعجب خندیده بودند.

دومی من بودم و اولی بسیار زخم زد به دومی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.