جمعه پیشتر زنگ زدیم اورژانس. طبق عادت گفتیم فلانی اماس دارد و قلبش درد میکند تمام شب بالا پایینمان کرده. گفت طبیعی است اگر اصرار دارید ماشین بفرستیم. اصرار داشتم و حتی کاملاً لباس پوشیده آماده رفتن بودم تا کارم با این رقاصک یکسره شود، اما تکنسینها هم گفتند طبیعی است که و آناتومی و فیزیولوژی گایتون را ریختند جلوی رویم که ببین تو اماس داری و معیوبی و خب چه انتظاری از این تن معیوب داری؟ طبیعی هستی. بگیر بخواب.
از دو سال قبل تصمیم گرفتم وقت ویزیت اصلاً نگویم اماس دارم. اگر وقتی ایدز داری پنهان میکنی چون طرف ردت میکند، وقتی اماس داری طرف هنگ میکند. با موجودیت کمپلکس ناشناختهای مواجه میشود که دست و پای دانشش را میبندد. چیزی که حتی خود متخصصهایش نمیدانند باهاش چه کنند.
قلبم شب بیدار است. عمو جغد شاخدار میشود دنبال هر جوندهای در قفسه سینهام هجوم میبرد. گاهی تمام بازیهای مایکل جکسون در انبیای را مرور میکنیم. گاهی آقاسی میشود و جست و خیز میکند دنبال توپ. گاهی والیبال میزنیم. بین این گاهیها لحظاتی هم استراحت میکنیم و کلاً نمیزند. نفس شکمی میکشم تا حالی بهش داده باشم. او میزند و نمیزند و من عرق میریزم.
در یک اتاق سرد هم به شدت عرق میریزم. یک هفته است که پاهای همیشه سرد هم عرق میکنند. فاجعه را با اشاره ضمنی به پوسیدن فرش زیرم شرح بسیط میدهم. اول از سل ترسیدم ولی ماشاالله روز به روز چاقتر میشوم، پس نیست.
یک دوره یکساعته فارماکولوژی برداشتم با دکتر گوگل و دارم داروهای افزاینده تعریق و آزارنده معده و افزاینده وزن را یواش یواش قطع میکنم. داروهایی که سال گذشته دکترم با برداشت اشتباه از علایمی که امیر از طرف من گفته تجویز کرده و درست فکر میکنم که ضرورتی ندارد مصرفشان کنم.
زندگی موازی من دارد طولانی میشود. دیگران دارند عادت میکنند و من دیگر سوسن مجاهد سالهای قبل نیستم و نمیتوانم عادتشان را به هم بزنم. انگار پذیرفتهایم اینطوری برای همه بهتر است اما نیست. دیگران، کسانیکه به دیدارم میآیند پیشنهاد نمیدهند که بهتر نیست بنشینی؟ چون پروسه نشستنم و بعد دراز کشیدنم نیرو میخواهد و آنها اکثراً ندارند. اینطوری میشود که دنیایم موازی میماند و نشستن به مرور کمتر و سختتر میشود و وقتی نتوانی روی صندلی ماشین یا ویلچیر بنشینی دیگر هوس گردش به سرت نمیزند و خانهنشینی ادامه مییابد.
دیگر حتی مدتی است دلم هم تنگ نمیشود. برای رطوبت خنک باران، برای بوی چمن کوتاه شده، برای دود گرم اتوبوس حتی. من و دیگران عادت کردیم و جهان عادت کرده و خب، مراحلی است که باید طی کنیم.
واقعا چه میشه گفت؟ برای این همه رنج
در صلاح خدا می مانم. از ته دل برایت سلامتی و شفا میخواهم، طوریکه همه ی اطرافیان متحیر شوند از کار خدا.
ممنون گرامی