صبح سیب، زهرا را قلقلک میداده، گفته زهرا خاله ما را انقدر قلقلک میداد تا گریه کنیم بعد گازمان میگرفت. علیرضا پرسیده کدام خاله. سیب گفته همان خاله که تو عشقش هستی. زهرا پرسیده من عشقش نیستم؟ مادرش گفته هستی، مگر نشنیدی برایت میخواند دختر موطلایی؟
علیرضا گفته نخیر! من عشق موطلایی خاله هستم (+)