برای هر کدام از بچهها یک شعری درست کردم قربان صدقهشان بروم. کیف میکنند وقتی میخوانم که یعنی خیلی دوستشان دارم. برای زهرا با دختر مو طلایی شروع میکنم و از همان اول بدش میآید که من موطلایی نیستم.
ما بچه بودیم تخیل میکردیم مو طلایی هستیم، مردم پول خرج میکنند موهایشان طلایی شود این دخترم بدش میآید سرش را میکوبد به بالش داد میزند خاله من مو طلایی نیستم.
دیشب علیرضا، عشقیم میگوید خاله به من بگو مو طلایی زهرا حوصله ندارد. بیخود نیست که علیرضا با همه دنیا فرق دارد برایم.