مرا ببخش که انقدر دوستت دارم

 

عکس را آذر دو سال پیش نوه خواهرم از شاهگلی گرفته بود. همان موقع آمدم بنویسم اما ماند.

عکس را که دیدم یاد تو افتادم با اینکه ما هرگز آنجا نبودیم. یاد خیلی‌ها می‌توانستم بیفتم، از شادی و هداک گرفته تا حمید. محکم‌تر از همه امیر و قابل فرض‌تر از همه هادی. اما یاد تو افتادم. یاد قشنگ‌ترین نقطه عالم، یاد نیمکت سبز. یاد تو.

خوب من!

یک آذر ماهی برف باریده باشد این هوا. بی‌هوا دلم هوایت کرده باشد. بلند شوم راه بیفتم خودم را برسانم به قشنگترین نقطه عالم. عصا زنان و حواس پرت و بی‌قرار که مبادا زمین بخورم. برسم به تو. به صورت خندانت، به بازوان از هم گشوده‌ات. بگویی دماغش را ببین خدا. بخندیم. برسم به سینه‌ات، بگویی نه سوسا، عجله نکن. آن هیولای درونم بغض شود. بگویم خسته‌ام لعنتی. بزنم زیر گریه. لعنتی خسته‌ام. بگویی بنشین. بنشینم. رو به استخر و پرنده‌هایش. رو به درخت‌های بلند آن‌سوی خیابان. گریه کنم. گریه کنم. منتظر. خسته. بی‌تاب. و تو آرام در گوشم نجوا کنی زود است سوسای من، خدای خورشیدم. عجله نکن.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.