بالاخره یک اتوبوس پیدا کردیم که من برگردم خانه. فاطمه حقوردیان با یکی از همکارانم آمدند جلوی در بسته اتوبوس و گفتند تو دزدی و ما دیشب رفتیم اتاقت و هر چی از فاطمه دزدیدی را برداشتیم. فاطمه موهایش را سیاه سیاه کرده بود و بلند بودند و خیلی صاف – کراتینه؟ و یکی یکی هر چی که از اتاقم برداشته بودند را نشانم میداد که در عمرم ندیده بودم. از پشت در بسته اتوبوس هر چه میگفتم نمیپذیرفتند. من تعدادی کارت پستال و یک شیشه مشروب جادویی دزدیده بودم که گاو نر برنزی روی سطح مایع داخل بطری نمایش اجرا میکرد.