از قشنگیهای دنیات

روز تولدم را خیلی دوست دارم. ماهش را و سالش را. هر چند هیچوقت یاد نگرفتم حساب کنم دقیقاً چند ساله شده‌ام. اتفاقات آن شب حکومت نظامی را. لیلان خانم را و قصه‌هایی که بعدها پدر قاطی‌اش می‌کرد و کودک زودباور درونم را بازی می‌گرفت.

دیروز بین کوچولوها که بودم فکر کردم اگر می‌مردم چی؟ اگر زود بمیرم. آن وقت آرتین چه کسی را معصومانه صدا بزند خالا؟ تا من بگویم جانا؟ و مثلاً متوجه جوابم نشده دوباره صدا بزند؟ علیرضا چی؟ من نتوانم ببوسمش چی؟

من از دنیای قشنگت خدایا، بچه‌ها را دوست دارم و مادرها را. یادت باشد؛ بچه‌ها و مادرها.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.