اما بدون عشق شاعر بودن آسان نیست

یا عزیز

خاله می‌گوید کنارش می‌خوابیدم و گردنش را محکم بغل می‌کردم و او به من قصه می‌گفت …

خاله می‌گوید با این که خودش هم کوچک بود می‌آمد مرا بغل می‌کرد و می‌برد خانه‌اشان …

بزرگتر که شدم با خاله می‌رفتیم جاهای دیدنی و تاریخی تبریز را می‌گشتیم، بعدش ناهار مهمانمان می‌کرد و بعد از یک روز زیبا برمی‌گشتیم به خانه …

شاید اولین هدیه‌ها را خاله به من داد …

و اولین زمان‌هایی که خواندم از کتابخانه  او برداشتم …

شاید نوشتن را هم از کنار او شروع کردم ! اما هیچوقت نمی‌شد این همه محبت را جبران کرد …

حالا ما بزرگتر شده‌ایم و خاله کلی دختر و پسر کوچولو دارد که دوستش دارند … که دوستشان دارد .

امروز تولدش را جشن گرفتیم و چقدر خوشحال شد، الحمدلله!

 

3 دیدگاه روی “اما بدون عشق شاعر بودن آسان نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.