چهارشنبه با چند نفر تماس تصویری گرفتم. همینجور شانسی الله بختکی. کسی جواب نداد ولی خانم شریفی بلافاصله جواب داد. توی تاریکی دراز کشیده بود که استراحت کند ولی جواب داده بود. مدتی حرف زدیم و درد دل کردیم. داستان معده و دکتر تبریزیان را که کفتم، گفت مادرش هم گیر همین داروهای گیاهی افتاد و دچار زخمهای پوستی شد که هیچکس نتوانست تشخیص و درمانی بدهد و با همان درد هم رفت.
میگوید دکترها هر دردی را که تشخیص نمیدهند میگویند عصبی است. درد معده من عصبی است، اینطور که میسوزد و انگار در حال ذوب شدن است، انگار تکه تکه میشود. هر روز ساعاتی را به خواندن دستورات آشپزی میگذرانم. مثل مادرم شدم و دستپخت کسی را دیگر نمیپسندم. آخرین بار شهریور ۹۶ که تهران بودیم آشپزی کردم. چقدر این آخرین بارهایم زیاد شدهاند. آخرین باری که خودم رفتم حمام. آخرین باری که رفتم دستشویی. اصلاً آخرین بار که با کمک مهدیه بلند شدم نشستم. یک نگاهی به راهرو انداختم و شروع کردم بروم سمت دستشویی، همان جلوی در آشپزخانه ماندم. فقط یک متر حرکت کرده بودم.
معدهام باز هم بدتر شده است. گرسنه میشوم میسوزد، غذا میخورم میسوزد. درد هم میکند. قلمبه میشود انگار خودش را گرد کرده، بغل کرده باشد.
وقتی معدهام حالش بدتر میشود نمیتوانم بنویسم. تمرکز ندارم. بعد از دو روز تمام کردن یک پست رکورد جدیدی محسوب میشود. بد نیست به هر حال تمامش کردم.