بهشت من همین دقیقه‌ها، همین جاست

به زهرا انوشه می‌گفتم نوشته‌های دور را دارم می‌خوانم، و از این همه علاقه به بحث که داشتم در عجبم. نوشته‌های طولانی و گاهی دنباله‌دار برای جواب دادن به یک شبهه یا شیطنت. زهرا می‌گوید همان‌ها را دوست داشته. می‌گوید «جذابیت» تو در همین بحثهای مستدل بود که طرف را «فیتیله پیچ» می‌کرد. می‌گوید یکی هم خواب‌‌هایمان برایش جالب بوده، اینکه مثل او خواب‌های آنطوری می‌بینم و مهمتر قدرتش را داریم بنویسیم باعث شده پانزده سال کمی بیشتر مخاطبم بماند.

داشتیم برای اولین بار رو در رو حرف می‌زدیم. چت نمی‌کردیم. بعد از پانزده سال دوستی وبلاگی.

زهرا تنها کسی بود که فهمید بین من و امیر اتفاقی افتاده. از همین نوشته‌هایم. در نهایت غم شکستن‌هایم. مانند دوستی که از نگاهی که می‌دزدی بفهمد، از صدایی که سلامش مثل همیشه نیست. سکوتش دارد کمرش را می‌شکند. پرسید سوسن چیزی شده؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.